نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

صبر ...

کاری که جریان الاهی می کند ، سرشار کردن مقدار زیادی از انرژی به درون  
 
ماست که این انرژی ، وجود ما را در همه ی کالبدها ، تحت پوشش گرفته و  
 
باعث ایجاد تحوّلات می گردد . انحرافات را به جای خود برمی گرداند و بیماری  
 
های هرکالبدی را درمان می کند .

تنها کاری که ما باید بکنیم ، اینست که اجازه دهیم این انرژی کار خودش را  
 
بکند ، چون برای درست کردن ، ابتدا خراب می کند و این خرابی ها ، 
 
 باعث درد و رنج ، هم در درون و هم در زندگی فیزیکی می گردد .

باید تحمّل کرد .  
 
باید طاقت تیغ جرّاحی را آورد . 
 
از هم شکافته شدن و دوباره به هم پیوستن .

سال ها به طول می کشد ، ولی برای درمان ، چاره ای نیست ، باید صبر کرد .

صبر ، کلید ماندن در راه معنوی است . 
 
با عشق 

کائنات

تمامی کائنات دارای هماهنگی بی همتایی هستند. و در این بین

اگر خوب بنگریم، کل فلک در جهت کمک به هر روحی به صورتی

منظم عمل می کنند. فقط کافی است خوب به اطرافمان توجه

داشته باشیم و نشانه ها را فراموش نکنیم.



هویت روح ...

هویّت ما را چه چیزی تشکیل می دهد ؟  
 
شناسنامه ، خاطرات آدم ها از ما ، مدرک تحصیلی ،موقعیّت اجتماعی ، ...  
 
و مهمّ تر از همه ، نظر خودمان نسبت به شخصیّتمان . 
 
 این ها تعیین  می کنند که ما چه جور آدمی باشیم ، که چه طور خودمان را  
 
طبقه بندی کنیم ، که کجای دنیا ،خودمان را قرار دهیم .

امّا می دانید که ما هیچ کدام از این تعریف ها نیستیم .  
 
هیچ کدام . هویّتی را که این تعریف ها ، تعیین می کنند ، هویّتی پوچ و  
 
دروغین ا ست . شبیه هویّتی است که یک هنرپیشه در فیلم می گیرد ، 
 
 امّا هیچ کدام از نقش های هنرپیشه ها ، شخصیّت واقعی شان نیست  .

برای روح نیز چنین است ؛  
 
هیچ کدام از ابزارهای تعیین هویّت ، حقیقت یک روح را نشان نمی دهند . 
 
 این ها همه ، لباس هایی ست که روح ، به مناسبت نقش های گوناگون ،

می پوشد و باید یاد بگیرد که پس از پایان هر نقش ، درشان بیاورد .  
 
مثل هنرپیشه هایی که مرز بین شخصیّت واقعی و شخصیّت فیلم هایشان را  
 
گم می کنند ودر زندگی واقعی نیز ، با توهّم همان نقش ها ، به سر می برند .

روح باید یاد بگیرد که لباس هیچ نقشی را نگه ندارد و خود را عریان ببیند . 
 
 بی هیچ هویّتی .

یاد بگیرد که هیچ باشد و جرأت عریانی و هیچ بودن را داشته باشد .

هیچ ، هویّت واقعی یک روح است .  
 
با عشق

چرا ؟

گفتن حرفای بزرگ راحته  

عمل کردن بهشون سخته  

آیا کسی هست که بگه من جریان الهی رو حس میکنم؟  

تعادل دارم،اصلا تعادل چیه؟  

و روحی که آرامش دارد پس نیاز به تغییر هم ندارد؟ تحول  

  

داریم وقت تلف میکنیم....چرا؟

جریان الهی ...

ارامش و تعادل ، لازم و ملزوم یکدیگر هستند و هر کدام ،  

 

باعث به دست آمدن دیگری می شود . و پیشرفت در راه معنوی ، 

 

 نیازمند بودن این دو با هم .

تعادل ، ما را در راه اصلی نگه می دارد . در مسیر مستقیمی 

 

 حرکت می کنیم و انرژی خود را ، صرف کارهای بیهوده و غیرضروری  

 

نمی کنیم . تعادل ، نشان دهنده ی روحی است که به غیر از خود ، 

 

 به چیز دیگری برای ابراز وجود ، نیاز ندارد و بنابراین ، آرامش دارد . 

 

 و آرامش ، روح را به روی جریان الاهی ، باز نگه می دارد . 

 

 و جریان الاهی که جاری باشد ، روح دارد پیشرفت می کند 

 

 و از برکات جریان الاهی ، نصیب می برد .  

 

با عشق

سخنان گزیده بودا(1)

...ای رهروان، جز بند آرزو، هیچ بند دیگری نمی بینم که موجودات به آن بسته باشند و شتابان از شب دراز تولدهای پیاپی بگذرند.



ای رهروان، سرگشته بودن(دوباره زاییده شدن های موجودات) را آغازی نیست. نخستین جایی را که موجودات، در بند نادانی و تشنگی، از آنجا گشتن و سرگشتگی را آغاز کرده اند، نمی توان دید. ای رهروان از این دو کدام یک بیشتر است: آب چهار دریای بزرگ یا اشک هایی که شما ریخته اید به هنگامی که در این راه دراز می گشتید، سرگشته بودید، مویه و زاری می کردید، چون آنچه را از آن بیزار بودید می یافتید و آنچه را دوست می داشتید نمی یافتید؟

اگر رنج با مرگ به پایان می آمد، می شد بر گذر زندگی چیره شد. اما چنین نیست. آرزو و دلبستگی و نادانی نمی گذارند که انسان به هنگام مرگ نیست و نابود شود، اینها در تولد مجدد او مؤثرند و تا زمانی که به مقامی نرسد که به این آلودگی ها پایان دهد در سانسارا سرگردان خواهد بود. اعمال و کردار درست، فرصت های بهتری فراهم می آورد تا آن آلودگی هایی که چرخ دوباره زاییده شدن را به گردش درمی آورند، یعنی تشنگی و نادانی، ریشه کن شوند. باشد که مرا خون از رگ ها برود، گوشت بر تنم بپوسد، و استخوان هایم بند بند جدا شوند، اما تا راه شناخت را نیابم، از اینجا نخواهم رفت.

تمرکز

در راه معنوی ، چلا احساس آرامش می کند . این جا خبری از رقابت ها و  

 

حسادت ها و حبّ و بغض های دنیایی نیست . 

 

 همه ی کش و قوس چلا با خودش است و با محدودیّت های ذهنی اش
 


که سعی می کند آن ها را گسترش دهد تا به زندگی نویی برسد ؛ به دیدگاه  

 

های تازه ای درباره ی خودش و خدا .
 


در راه معنوی ، چلا آرامش دارد ، چون راه مشخّص است و کار ، مشخّص .  

 

هدف ، معلوم است و راهنمایی ها ، در کنار . 

 

  

امّا در زندگی فیزیکی ، میان آدم ها ، هیچ چیز مشخّص نیست . نه مفهوم  

 

حرف ها و نه دلیل گفتنشان . کارها اکثر از سر احساس است و بی منطق .

تنها دلیلی که آدم ها را کنار هم نگه داشته ، ترس از تنها بودن با خودشان  

 

است ؛ 

 

 برای همین کنارهم می مانند ، با اینکه شاید حتّا از هم متنفّرباشند . 

 

 همه چیز آشفته و درهم برهم به نظر می رسد . 

 

 چلا ، برای اینکه در این آشفته بازار ، گرفتار سردرگمی و گیجی نشود ، باید با

راه معنوی ، در درونش بماند و از راه ، خارج نشود .  

 

در همه حال ، باید خودش را چلا ببیند و در حال رفتن در راه معنوی .  

 

این چنین است که او می تواند از لجن زار جامعه ی  انسانی ، عبورکند و فرو  

 

نرود .

 اگر روی هر چیز ، غیر از راه معنوی ، تمرکز کند ، مرداب او را در خود فرومی  

 

کشد .

با عشق