نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

محک

شاید خیلی ها میدونید چیه  

اونایی هم که مثل من تازه شنیدنش موسسه و بیمارستان کمک به کودکان سرطانی هست.  

  

شاید الان وقتش رسیده که شما هم مثل من خودتونو برای یکبار هم که شده محک بزنید ببینید میتونید قسمتی از عشقی که آفریننده بهتون داده رو هدیه کنید.  

  

داستان:  

مثل بچه های دیگه نبود.مو نداشت.البته قبلا چرا.وقتی خیلی کوچیکتر بود.اونموقع درد و رنجی هم نداشت.اما حالا چرا.رنگ ها براش بی معنی شده.اما قبل ترا رنگای زیادی را دیده بود.  

یروز که نامیدانه سعی میکرد دوباره رنگ هارو تو ذهنش مجسم کنه و یادش بیاد....غم کوچیکی تو دلش لونه کرد.اسم بعضیاشو یادش رفته بود.  

البته دلتنگیش زیاد طول نکشید،تنهاییش.اونکه مثل مادرش بود یروز اومدو با خودش یه جعبه مداد رنگی آوورد.یدونه هم دفتر نقاشی با کاغذای سفید.  

کمکش کرد تا اسماش یادش بیاد،اون رودخونه کشید،آبی،کوه کشید،قهوه ای،دشت سبز،خونه،سفید شبیه جاییکه خونش شده بود،خورشید زرد،گل،صورتی،و....  

....یه قلب کشید  

سرخ  

دنیای اون رنگی شد.به آینه زل زده بود و با خودش فکر میکرد که رنگ خدا چه رنگیه.