نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

هنوز هم مات وجودتم و زندگی ام لحظه ای بی تو سر نمیشود. 


هر لحظه ام با یاد تومی گذرد و هر نسیمی که از تو میرسد چنان


خنکم می کند که ...


پ ن:مدت هاست که چیزی ننوشتم. چون چیزی برای گفتن نداشتم جز همین جملات بالا


"درست است که گاهی پروردگار نشانه هایش را از طریق بندگانش برایمان

می فرستد اما نباید هر راهی را که نشان می دهد طی کنیم. بعضی اوقات

راهی را نشانمان می دهد که نباید در آن پا گذاشت.

پیامبر اکرم فرمودند: مواقعی خدا عبادت های انسان را نمی شنود و تا زمانی

که وقت آن نرسد اتفاقات ناخوشایندی پیش خواهد آمد."


اینها سخنان "استاد چلبی" در جواب سوال "سلطان سلیمان" بود.

زمانی که "سلطان سلیمان" راهی جنگ بوده درویشی جلوی راهش سبز

می شود و از او می خواهد که مراقب باشد و از جانش در مقابل هم خونش

مواظبت کند و گرنه یکی از عزیزانش را از دست خواهد داد.

"سلطان سلیمان" حرفش را گوش می دهد بر این اساس که شاید او فرستاده ای

از جانب خدا باشد و این امر اوست. ولی وقتی باز می گردد "خرم سلطان" گم

شده است و وقتی "استاد چلبی" را نزد خود می خواند از او می پرسد که

سخنان درویش نشانه چیست!!!؟

زندگی

زندگی، مادر مهربانی است که لحظه به لحظه قدکشیدنت را می بیند و

فردا را با فراز و نشیب های بیشمار پیش رویت می گذارد. گاهی زیر

چرخ دنده هایش له میشوی ولی چه باک که باردگر این مادر دلسوز

حامیت می شود و چنان لذتی را نصیبت می کند که تمامی سختی ها را

ازیاد خواهی برد.




آری، هر چه زندگی ام را مرور می کنم از قدکشیدنم هیچ گاه پشیمان نیستم
 
و شاید جز معدود افرادی هستم که بعد از سال ها آموخته ام گذشته ارزش
 
حسرت خوردن را ندارد.هر چه به عقب برمی گردم در می یابم که تا چه حد
 
مشکلات شیرینند و در پس هر مشکلی رشدی نهفته است.


زندگی همواره به ما لبخند می زند و این ما هستیم که گاهی این

لبخندها را نمی بینیم.

به قول بزرگی:

ما همواره منتظر سخترین لحظه هستیم در صورتی که آن را پشت

سر گذاشته ایم و نمی دانیم.

سلامی دوباره

سلام به همه دوستان عزیز


امروز داشتم گذشته رو مرور می کردم و همینطور یادداشت های دوستان رو می خوندم.

به قول دامون ما عجب رویی داریم.

یاد آنیتیا هم بخیر. هر چند خودش دیگه ما رو تحویل نمی گیره.

یه چند وقت پیش پست هاشو می خوندم و واقعا دلم تنگ اون وقت ها شد.

نمی دونم چرا وقتی به عقب برمی گردم همش خاطرات خوبش میاد جلوی چشم هام.

آنیتیا یادته چه شب های قشنگی توی سایت داشتیم. واقعا هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه و باید بگم جات اینجا خیلی خالیه و هر جا هستی بهترین ها رو برات آرزو دارم.


این یادداشت هم برای من به عنوان یه تولد دوبارست. دوری این مدت برای یه سری تغییرات لازم بود.

"آن"


آن زمان که ابرهای تردید به کناری روند،"آن وجود شاهانه "

را در ذره ذره وجودت خواهی یافت. "آن" نه دیدنی است

و نه شنیدنی، فقط درک حضورش کفایت میکند.


و آنگاه که او را یافتی راه گریزی نیست. زیرا که قلب زرینت

را به گرو گزارده ای و حتی اگر بگریزی

"آن" رهایت نمیکند.


... و از آن به بعد تمامی وجودت برای او خواهد بود و دیگر هیچ.

نوع نگاه ما به وقایع...

امروز به وبلاگ دوست عزیزم مهدی سر زدم و دیدم مطلبی در مورد

21دسامبر گذاشته. واقعا از دیدی که نسبت به این موضوع داشت خیلی

خوشحال شدم.

ما انسان ها بیشتر مواقع در مورد هر موضوعی دیدی

سطحی داریم و همیشه منتظر یک اتفاق خاص و شاید یک ناجی خاص

هستیم بدون اینکه به دنبال تغییری در خویشتن باشیم.

بیایید به اطرافمان با دید دیگری بنگریم.


پی نوشت : لینک وبلاگ مهدی عزیز را برای دوستانی که مایل به خواندن مطلب هستند

را در زیر آوردم.

http://shereparsi.persianblog.ir/


موانع، دریچه ای به روی دنیایی بهتر هستند.

چیزهای بی فایده را کنار بگذارید. چون در کل، آنها برای رسیدن

به مرحله ای شادتر و غنی تر از آگاهی معنوی هستند.

شما شایسته بهترین ها هستید، آنها نیستند.


پی نوشت 1: گاهی یه درددل ساده، که همیشه ازش فرار می کنی، پیش یه دوست خوب

می تونه خیلی آرومت کنه و یه آگاهی جدید رو برات به همراه داشته باشه.

پی نوشت 2: دوست عزیزم به خاطر این پیام قشنگت ازت ممنونم.