نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

چرا ؟

گفتن حرفای بزرگ راحته  

عمل کردن بهشون سخته  

آیا کسی هست که بگه من جریان الهی رو حس میکنم؟  

تعادل دارم،اصلا تعادل چیه؟  

و روحی که آرامش دارد پس نیاز به تغییر هم ندارد؟ تحول  

  

داریم وقت تلف میکنیم....چرا؟

جریان الهی ...

ارامش و تعادل ، لازم و ملزوم یکدیگر هستند و هر کدام ،  

 

باعث به دست آمدن دیگری می شود . و پیشرفت در راه معنوی ، 

 

 نیازمند بودن این دو با هم .

تعادل ، ما را در راه اصلی نگه می دارد . در مسیر مستقیمی 

 

 حرکت می کنیم و انرژی خود را ، صرف کارهای بیهوده و غیرضروری  

 

نمی کنیم . تعادل ، نشان دهنده ی روحی است که به غیر از خود ، 

 

 به چیز دیگری برای ابراز وجود ، نیاز ندارد و بنابراین ، آرامش دارد . 

 

 و آرامش ، روح را به روی جریان الاهی ، باز نگه می دارد . 

 

 و جریان الاهی که جاری باشد ، روح دارد پیشرفت می کند 

 

 و از برکات جریان الاهی ، نصیب می برد .  

 

با عشق

سخنان گزیده بودا(1)

...ای رهروان، جز بند آرزو، هیچ بند دیگری نمی بینم که موجودات به آن بسته باشند و شتابان از شب دراز تولدهای پیاپی بگذرند.



ای رهروان، سرگشته بودن(دوباره زاییده شدن های موجودات) را آغازی نیست. نخستین جایی را که موجودات، در بند نادانی و تشنگی، از آنجا گشتن و سرگشتگی را آغاز کرده اند، نمی توان دید. ای رهروان از این دو کدام یک بیشتر است: آب چهار دریای بزرگ یا اشک هایی که شما ریخته اید به هنگامی که در این راه دراز می گشتید، سرگشته بودید، مویه و زاری می کردید، چون آنچه را از آن بیزار بودید می یافتید و آنچه را دوست می داشتید نمی یافتید؟

اگر رنج با مرگ به پایان می آمد، می شد بر گذر زندگی چیره شد. اما چنین نیست. آرزو و دلبستگی و نادانی نمی گذارند که انسان به هنگام مرگ نیست و نابود شود، اینها در تولد مجدد او مؤثرند و تا زمانی که به مقامی نرسد که به این آلودگی ها پایان دهد در سانسارا سرگردان خواهد بود. اعمال و کردار درست، فرصت های بهتری فراهم می آورد تا آن آلودگی هایی که چرخ دوباره زاییده شدن را به گردش درمی آورند، یعنی تشنگی و نادانی، ریشه کن شوند. باشد که مرا خون از رگ ها برود، گوشت بر تنم بپوسد، و استخوان هایم بند بند جدا شوند، اما تا راه شناخت را نیابم، از اینجا نخواهم رفت.

تمرکز

در راه معنوی ، چلا احساس آرامش می کند . این جا خبری از رقابت ها و  

 

حسادت ها و حبّ و بغض های دنیایی نیست . 

 

 همه ی کش و قوس چلا با خودش است و با محدودیّت های ذهنی اش
 


که سعی می کند آن ها را گسترش دهد تا به زندگی نویی برسد ؛ به دیدگاه  

 

های تازه ای درباره ی خودش و خدا .
 


در راه معنوی ، چلا آرامش دارد ، چون راه مشخّص است و کار ، مشخّص .  

 

هدف ، معلوم است و راهنمایی ها ، در کنار . 

 

  

امّا در زندگی فیزیکی ، میان آدم ها ، هیچ چیز مشخّص نیست . نه مفهوم  

 

حرف ها و نه دلیل گفتنشان . کارها اکثر از سر احساس است و بی منطق .

تنها دلیلی که آدم ها را کنار هم نگه داشته ، ترس از تنها بودن با خودشان  

 

است ؛ 

 

 برای همین کنارهم می مانند ، با اینکه شاید حتّا از هم متنفّرباشند . 

 

 همه چیز آشفته و درهم برهم به نظر می رسد . 

 

 چلا ، برای اینکه در این آشفته بازار ، گرفتار سردرگمی و گیجی نشود ، باید با

راه معنوی ، در درونش بماند و از راه ، خارج نشود .  

 

در همه حال ، باید خودش را چلا ببیند و در حال رفتن در راه معنوی .  

 

این چنین است که او می تواند از لجن زار جامعه ی  انسانی ، عبورکند و فرو  

 

نرود .

 اگر روی هر چیز ، غیر از راه معنوی ، تمرکز کند ، مرداب او را در خود فرومی  

 

کشد .

با عشق  

معبد

در این چرخ گردون معبدهای بی شماری وجود دارد.

معبدهای متعدد برای انسان های متفاوت...



معبد شما کجاست!؟

نگاهی دیگرم آرزوست


پیمودن راه یا مسابقه ...

شما در راه خودتان به سوی خدا هستید . هیچ عجله ای در کار نیست . 

 

اگر شما فکر میکنید که سریع تر یا اهسته تر از دیگران در راه حرکت میکنید .  پس شما دیگر در مسیر حرکت به سمت خدا نیستید ... 

مشغول مسابقه اید ... 

 

با عشق