نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

اندیشه

فقط بتو می اندیشم  

  

تو که هیچوقت تنهام نذاشتی  

    

 تو که بهونه نیاووردی  

  

تو که نظاره گر بودی  

  

تو که از من مطمئن بودی  

  

تو که منتظر بودی  

  

که....  

  

دوباره برگردم  

  

انا الیه راجعون

غذای روح

گرسنه شدم،یعنی جسمم غذا خواست و بهش دادم.روزی سه وعده شایدم بیشتر  

خسته شدم،یعنی جسمم خسته شد و خوابیدم شاید بیشتر از وقت لازم  

  

میخواستم لذت ببرم،یعنی ذهنم لذت ببره و چیزایی که دوست ندارم بگم اتفاق افتاد.  

میخواستم آرامش داشته باشم ، یعنی ذهنم آرام بشه و گذاشتم خیالم به همه جا پرواز کنه.  

  

  

...  

  

گمشدم،یعنی احساس کردم گم کرده دارم  

شنیدم،موسیقی که وجودمو تسخیر کرد  

عاشق شدم و دلتنگ ، یعنی محبت بود که زنجیر شد  

  

روحمو دیدم حسش کردم،یعنی....  

  

یعنی این من بودم این خود من بودم نه جسم نه ذهن من وقتی جسمم به خواب رفت و ذهنم خسته بال نشست و نظاره گر شد ، روحم بود که تقاضا کرد.  

  

اون عشق میخواست ،اون سکوت خواست ، اون مقصدو خواست.  

  

به خودم فرصت دادم تا عاشق بشم تا آرام بشم تا به مقصد فکر کنم.  

  

پ.ن.:چقدر عاشق همه چیم مثل همون موقع که برای هیچی یا هیچکس اشک ریختم ، یعنی اشکو غمی که از اعماق اومد.

پایان جهان 2012

گاه شماری دیدم که پایان جهانو نشون میده در آخر سال 2012  

  

طبق تقویم مایاها این تاریخ پایان حیات زمین محاسبه میشه چون اونها فقط تا آخر این سالو محاسبه کردن.تقویمی که دارای دقت بالایی هست.    

  

من کاری به این پیشگویی ها و درست و غلط بودنش ندارم ولی منو به فکر انداخت.  

  

فرض میکنم که 100 سال عمر میکنم .33 سال گذشته.67 سال دیگه وقت دارم.میتونم یه گاه شمار تنظیم کنم که بقیه وقت باقیمونده رو نشون بده.زمانی که قراره من چیزای خوب تجربه کنم.زمانی که قراره از اینجا بودنم لذت ببرم.  

  

وقتی به ثانیه هایی که دونه دونه کم میشه نگاه میکنم میبینم که چقدر این زمان محدوده و من اصلا به فکر نیستم که زندگی خودمو عوض کنم.اشتباهاتمو جبران کنم.هر حرفی که تایپ میشه نصف ثانیه از دست میره.  

احساس میکنم که فکر کردن چقدر خرج داره .همین الان پنج دقیقه گذشت و عمرم چقدر شد؟ 66 سال و 364 روز و 23 ساعت و 54 دقیقه او 59 ، 58 ، 56 ، 55 ، 54 ، .......  ثانیه!!!

  

  دارم قیمتشو حس میکنم.پس خدافظ

  

شکوه

حالا که رطوبت زیاد شده صبح ها تا محل کار میریم و در محل کار همه چی با توری سفید پوشیده شده  

انگار همه چی در سکوت سرد به فکر فرو رفته  

تلاطم کم شده و تقلا کردن کمتر  

  

حالا همه منتظرن نور آفتاب بالا بیاد،تا حالا یاد نداشتن گرما وجود داره،سرما ما را یاد گرمترین پناه گاه میندازه یا گرمترین نور  

  

غروب که برمیگردیم سرما و رطوبت باعث درخشندگیه بیشتر غروب و زیباترین سرخیه دنیا میشه که در لبه ابرها مشهوده  

  

این شکوه و زیبایی قابل تفکره  

روزی دیگه به زیبایی تموم شد ولی ما نتونستیم مثل خالقمون باشکوه باشیم  

ما زیبایی خلق نکردیم  

چرا انقدر کمیم  

کوچیکیم  

رحمان و رحیم نیستیم مگه چی کم داریم؟

رنگین کمان

بارون میباره و ابرهای تیره آسمونو پوشوندن  

بارون میباره و هوای آلوده ذهنمونو با خودش میشوره و میبره  

باد میوزه  

باد میوزه و ابرهارو جابجا میکنه و اون نور پدیدار میشه  

نور پدیدار شده نور خورشیده که میتابه و انرژی بخشه  

اون نور در قطره های باران رنگین کمان میسازه  

رنگهایی که اگر نبود شاید زندگیهم نبود نمیشه همه چی سفید یا سیاه باشه  

چون در عکس سیاهو سفید نمیتونی رنگ ابی رو از رنگ قرمز تشخیص بدی  

یا حتی از سیاه  

  

پس سعی کنیم همیشه رنگین کمانو در ذهنمون داشته باشیم  

و بی خیال همه ابرهای سیاه بشیم  

  

پ.ن.:به روزهای اوج برمیگردیم