نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

وانهادن گذشته

 

 

برخی افراد درمان نمی شوند چون به گذشته می چسبند.  

همه ی ما کسانی را می شناسیم، که نیم قرن به رابطه ی  

عاشقانه ی از هم پاشیده ای آویخته اند. 

 

کسانی که سالیان سال از یک مشکل در آویخته اند،  

آخرین کسانی هستند که می پذیرند از آن به عنوان بهانه  

استفاده می کنند. از آن گذشته این بهانه وسیله ی  

کنترل کردن دیگران هم شده است. آنها همیشه  

می گویند:"من به خاطر فلان واقعه در زندگی ام،  

آدم مفلوکی هستم. اگر سال ها قبل این اتفاق نیفتاده بود، 

 همه چیز فرق می کرد." 

 

چنین کسی از رو به رو شدن با واقعیت سر باز می زند. 

 

واقعه ی دردناک، خواه بیکاری یا جدایی از همسر بوده باشد، 

 مدت ها قبل روی داده، اما زندگی ادامه دارد. 

 

زندگی ادامه دارد، اما ذهن با حافظه ی خود چیز قریبی است. 

 حافظه به آن برهه از زمان قلاب هایی می اندازد.  

مردم با آن برهه در می آمیزند و از آن رنج و فلاکت خود  

لذت می برند و این را همیشه مثل چماقی بر سر دیگران  

فرود می آورند.  

 

مادر می گوید: "فرزندم من زندگیمو وقف تو کردم تا بری  

دانشگاه." پدر می گوید: "قدر شناسیت کجا رفته؟ من به خاطر  

تو عذاب کشیدم، زیر آفتاب داغ این همه راه رو پیاده رفتم  

و دینام ماشینم رو برای تعطیلات عوض کردم، تا هفته ی بعد  

بتونم سر کار برم و پول در بیارم، تا بتونم شکم تو رو سیر کنم. 

 ای بچه ی ناسپاس!" 

 

ما در این کار تجربه ی خاصی داریم و هر کدام با دگمه ی خاصی  

به صدا در می آییم.

هدف روح

 این اساس هدف روح از مطالعه تعالیم الهی است: 

 

همکار شدن با خدا 

 

خدمت به زندگی از سر عشق، به شکرانه موهبت


زندگی است. 

خانه دوست کجاست ....

این رو با الهام از میثم نوشتم




در فلق بود که پرسید سوار .......




......




.....



کودکی میبینی


رفته از کاج بلندی بالا



جوجه بردارد از ان لانه نور


و از او میپرسی خانه دوست کجاست ...




و چه قدر جالب سهراب حق این مطلب رو ادا کرده


این مطلب که راه خانه را و دریچه خدا را این کودک استاد درون


به ما نشان خواهد داد ...



به قول یکی


جاده و اسب مهیا است بیا تا برویم ....

کلام استاد ....

مرکز قلب 

دیگر لازم است هرگونه تمایل به شکوه و شکایت از شرایط


موجود را از رفتار خود بزدایی چون فقط خودت هستی که قادری


شرایط را به میل خودت دگرگون سازی .


تلاشهایت را در جهت تحقق این امر به کار گیر که هم مقدورات


ذهنی و هم منابع الهی خود را تحت فرمان داشته باشی .



در این باور اصرار بورز که استاد درون همیشه با تو است .



من همیشه با تو هستم 




ظلمات ..... ۲

داستان روح و منظر تاریک دریچه خدا و ظلمات ....


اگر روح را به زنبوری تشبیه کنیم که از کندو جدا شده و راه کندو را گم


کرده داستان ما این گونه می شود



زنبور بی نوا در جستجوی خود به هر طرف و پی هر بادی می رود


تا به حصار های شهری بزرگ می رسد در هیاهوی جمعیت


ان شهر بر روی حصار باغچه ای می نشیند .....



و از خستگی می میرد ....



تنها راه نجات روح و تنها نوری که دریچه خدا را روشن می سازد


بی شک استاد بی بدیل درون است که می تواند نیروی بی پایان را


در روح بدمد و روشنایی مسیر خانه را به ارمغان اورد ...



سرورم


من منتظرم ....

ظلمات ....

طی این مرحله جز همرهی خضر مکن



ظلمات است بترس از خطر گمراهی




در دامنه بلند ترین کوه


ان سیطره بی پایان ....


همان جا که رودی زیبا ولی سهمگین مسیر خود را آغاز می کند



همان جا که بلبل ها از سر جهل اواز رسیدن به مقصد سر داده اند


به هوش باش ....


در کوره راه های این کوه دره هایی بس عظیم و غار هایی بی انتها


غفلت تو را انتظار می کشد ....



همیشه افقی برای فتح هست ...


این را هیچ گاه از خاطر نبر ..



و


همیشه ....



استاد بی بدیل درون تو را از خطرات می آگاهند ...


لختی درنگ کن و گوش بسپار ....



سرورم ....


من منتظرم ....