نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نفس زمین

اولین نشانه های بهار رویایی پدیدار شد... 

 

زمین از خواب زمستانی بیدار شد....البته هنوز صورتشو نشسته و چشاش پفیده!!! 

 

خیلی چیزا یاد گرفتم... 

 

خیلی چیزا را ترک کردم.... 

 

یاد گرفتم احترام بزارم... 

 

احساس کنم....   عاشق بشم....  

 

یک سال دیگه گذشت و من وقتی فکر می کنم میبینم که چقدر خوشحالم 

 

"زندگی آرومه 

 

من چقدر خوشبختم"  

 

که خدا را دارم...که جان را دارم...که آن را دارم....آری،تا شقایق که گلی هست زندگی باید کرد...باید دوید تا سر کوه...تا ته دشت...چون آن شور را داری...و سیب داری... 

 

و یک سال دیگه میتونی زندگی کنی....که شاید برای دیگری آخرین بهار عمر باشد....فکر کن!!!

 

حیات

برای کسب حیات،

ابتدا باید مردن را بیاموزیم. 

گلبرگ،شبنم

شاید ظریف ترین چیزی که سراغ دارم همین گلبرگه و دم صبح شبنم که در پاکی نظیر نداره از روش سر میخوره و پایین میافته. 

 

نمیدونم ولی این چیزززززززززززز برام یجوریه. 

 

نظر بدین.تشکیل شدن شبنم مثل جذب نیروهای مثبت اطراف توسط یک ذهن باز و تشکیل شفافیت یک فکر.....نمیدونم....نظر شما چیه؟

راه تو را می خواند

هر صبح من با منظره ای از طلوع خورشید شروع میشه.آفتاب پشت کوه ها و ابرهای پراکنده،رنگ سرخ و آبی آسمان وجود منو از انرژی پر میکنه... 

 

قبلن هم یجای دیگه بودم که طلوع آفتاب روی سنگ فرش منعکس میشد و منظره وصف ناشدنی را نشونم میداد. 

  

قبل ترش غروب آفتاب ابرها را به رنگ قرمز در می آورد و زیبا و زیبا و زیبا... 

 

درسته که هر روز صبح تا شب میرم تا یک کار تکراری و مزخرفو به اتمام برسونم ولی حواسم هست که دور و برم چه اتفاقات زیبایی میافته. 

 

یه زمانی یه بنده خدایی گفت چطور میتونم وصف کنم که صبح ها که میزنم بیرون همش عشق میبینم و زیبایی های خدایی را.چطور میشه راجب چیزی حرف زد و اون چیزو به کسی فهموند در صورتی که تجربه نشده. 

 

چطور میشه وصف کرد آهنگی را که نشونه ای از قدرت و عشق خالق من هست؟ 

 

خامش کنم فرمان کنم وین شمع را پنهان کنم 

شمعی که اندر نور او خورشید و مه پروانه شد 

 

این بیت شعر دل آدمو آتیش میزنه

خنده

 

 

یجوری میخنده انگار همه چی براش بی اهمیته... 

 

انگار نه انگار که دنیا داره روی سرمون خراب میشه... 

 

انگار نه انگار که صبح تا شب جونمون در میاد تا چندرغاز در بیاریم... 

 

انگار نه انگار که شیطون صبح تا شب میره تو جلد و روح و ذهنمون که یادمون بره خدایی هم هست...  

 

زبونشو نیگا!...ولی خداییش آدمو امیدوار میکنه! اون صورتک یاهو مسنجر ازین هم باحالتر بود! اول که خوابه ،ازونا که دنیا را آب میبره! وقتی بیدار میشه هم نیشش تا بناگوش باز میشه! 

شاید فکر کنید خنده داره ولی منم دارم مثل این صورتکه میشم! هر روز که بیدار میشم قرار میزارم که برای نیروی بی پایان کار کنم...جواب میده،امتحان کنید

 

آزمون ...

هر وقت مساله ای پیش می اید


آزمونی است در مورد ارتباط ما با روح الهی ...



با عشق

کریما...

کریما!                                                                     

گرفتار آن دردم که تو درمان آنی،

                بنده ی آن ثنایم، که تو سزای آنی،                                                 

من در تو چه دانم؟ تو دانی!                              

                   تو آنی که گفتی که من آنم! آنی.


م: مناجات نامه ی خواجه عبدالله انصاری