نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

۷۷۷

۶۶۶  

۷۷۷  

میدونین چیه؟

طوفان

کشتی در بندر امن است، ولی کشتیها برای این ساخته نشده اند.



نقش ..

راه معنوی را باید با دل و جان پذیرفت و با آن زندگی کرد .

زندگی به ما نقش های مختلفی را می دهد که در طول روز بازی می کنیم . فرزند هستیم ، پدرهستیم ، محصّل هستیم ، راننده هستیم ، مشتری هستیم ، ...   .   

 

در اجتماع ، مرتّب نقش هایمان عوض می شود . نقش های مختلف ، جاهای مختلف ، ... .

وقتی وارد راه معنوی می شویم ، همه ی این نقش ها تبدیل به یک نقش می شود 

 

 و آن رهرو راه معنوی است . ما فقط یک نقش را بازی می کنیم و آن نقش یک سالک  است . 

 

 هیچ نقش دیگری نداریم . باید این را تمرین کنیم که درهر حالتی ما فقط یک چلا هستیم ، 

 

 نه هیچ کس دیگر . به تدریج باید نقش های مختلفمان را در نقش اصلی که رهرو راه معنوی است ، حلّ کنیم و فقط همین یک نقش را داشته باشیم .

در هر جا که هستیم و با هر کس که هستیم ؛ ما فقط یک چلا هستیم .

با عشق

حمایت

چرا باید از استاد پیروی کرد ؟ استاد ، یکبار این راه را رفته و حالا برگشته تا چلا را از

مسیری که خود با آن آشناست ، ببرد و اینگونه چلا از خطرات راه در امان است ؛ از

گم شدن و فریب خوردن .

مهمترین کاری که استاد پس از راهنما بودن ، برای چلا می کند ، ترغیب او به ادامه ی

مسیر است . شاید در ظاهر، استاد ، هیچ دخالتی در روند کار چلا نکند ، امّا در نهان و

به شیوه هایی که برای هر چلا ، متفاوت است ، او را به ادامه ی مسیر تشویق می کند و

در جاهایی که چلا ، خسته شده و می اندیشد که دیگر انرژی پیشتر رفتن را ندارد ، این

دست های نامریی استاد است که او را به پیش می راند و مانع توقّفش می شود .

در ابتدا ، استاد از چلا ، مانند کودکی محافظت می کند ، امّا به تدریج که چلا در راه

بزرگ می شود ، حمایت های استاد ، شکل پنهانی تری به خود می گیرند و چلا ، آماده

می شود که مسؤلیّت ادامه ی مسیر را به عهده بگیرد . امّا ، تا مسافت زیادی پس از

آنکه چلا می اندیشد که دیگر استاد او را کاملاً رها کرده و خودش به تنهایی مسیر را

ادامه می دهد ، هنوز استاد او را زیر نظر دارد و اگر لازم شد ، از او حمایت می کند ؛

خیلی پنهانی ، طوری که چلا متوجّه نشود . 
 
با عشق

معشوق

وا می نهد نهادنی ها را...

به جان می خرد ناگفتنی ها را...

همه را بحر نویدی، سخنی و یا اشاره ای

و چه ساده دل است او...

ساده دلی عاشق

ساده دلی بی دل برای یافتن دلی عاشق

تا مگر راهی به سوی معشوق

در بند سایه ها اسیر است.

یارای مقابله با پوچی و نیستی را ندارد.

در اعماق چاه های درون غرق است...

و ناگهان...

از آنسوی نیستی به این سوی هستی پا می نهد.

جانی دوباره می گیرد...

و حال وقت پرواز است، صعودی بی نظیر به ورای سرزمین های دور،

به آن سوی نیستی!!!

رنج سازنده

رنج ، روح را برای پذیرش پیام استاد ، آماده می کند . قرار بر رنج کشیدن نیست ، امّا ذات

حضور در طبقه ی فیزیکی ، رنج آور است . مراقبت از جسم ، با احساسات مختلف سر کردن

و مشاهده ی انحرافات ذهن . و بزرگترین رنج ، دوری از خانه ی پدری است ؛

طبقه ی  روح .

رنج ، به روح ، تواضع و نرمی می آموزد و روح را متوجّه حقیقت اصلی زندگی می کند .

اینکه پشت همه ی این جار و جنجال ها ، باید یک کار اصلی و به درد به خور در زندگی باشد

که همان خودشناسی و رهایی از این زنجیره ی درد و مرگ است . بی رنج ، روح فراموش

می کند که کجاست و برای چه  

 

و غرق در لذّت های زندگی می شود و به فکر رفتن از این جانمی افتد .

رنج سازنده ، رنجی که ما را به فکر فرو برد و دنبال فلسفه ی زندگی برویم و کنکاش کنیم

برای شناخت خود و جهان پیرامون .
 

 

با عشق