نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

یک سال تجربه

فکر کنم بهمن سی ام زندگیم باشه. 

 

خوشحال شدم دیدم مطالب این بلاگ خونده میشه. 

 

درست به اندازه یک سال هست که وقت نکردم یا نمیدونم چرا مطالعه ای روی نیروی بی پایان نداشتم،دستهایی در کار هست. 

 

برگشتم به عقب.فکرم رو بردم جایی که شروع بود دامون.همونجایی که خیلی ها شروع کردیم. 

 

خدا میدونه چه نکات ریز و درشتی برای من اتفاق افتاد و شایدم خیلی بیشتر برای دیگران. 

 

انگار که اصلا اتفاقی نیافتاده،عینه برق و باد رفت یکسال از عمر من. 

 

یک درخت "به" دارم،(جدیداً با درخت سرو کار پیدا کردم.حتما اینم دلیل داره.روز تولدم هم روز درخت کاریه).درخت من تو این یکسال از سه تا میوه دادن خودشو آپدیت کرده به چهار تا "به" گنده که یکیشم نصیب من شد،البته من زیاد از طعمش خوشم نمیاد،حکماً اینم دلیل داره!!! 

 

من؟ نه،زیاد از خودم راضی نبودم.نه فکر گنده تری،نه تجربه بیشتری.البته کسی که باید قضاوت کنه من نیستم.قاضی اون بالا تویه آسمونهاست و داره کرکر به من میخنده(مگه دستم بهت نرسه! خودشم میدونه نمیرسه!) 

 

 

فقط میتونم بگم این یکسال چقدر زیبا بود.زیباترین مناظر،زیباترین دوستان،زیباترین اشک های شوق،شوق پرواز،شوق یک سال تجربه و یک سال زندگی همونطور که باید اتفاق می افتاد. 

 

سرنوشت

آیا من هم مثل بقیه یک زندگی معمولی دارم؟ 

 

تولد،بلوغ،ازدواج،فرزند،ملت،بازنشسته،فوت!!! 

 

امروز خیلی تو ذهنم بود.

نماد گمشده ....

بعد از مدتها انتظار بالاخره کناب نماد گمشده به دستم رسید . با اینکه


نزدیک ۸۰۰ صفحه است تو یک شب خوندمش ( از معایب کتاب خوار بودن


همینه دیگه )



قصد نقد یا توضیحی در مورد کتاب ندارم اما از دیدگاه خودم به قصه نگاه کردم .


نویسنده این کتاب از میان عرفانهای مختلف و نمادهای اونها و با نگاهی به


مکتب فراماسیون ها قصه ای رو طرح کرده که بسیار زیبا ست .


مهم ترین نکته که در اخر کتاب به عنوان نماد گمشده به اون رسیده این


هست که :



تمام مذاهب و عرفان ها به یک چیز اشاره کرده اند و ان این است که خدا را



باید در معبد درون خود بیابی



مثالهایی مثل :



خدا از رگ گردن به ما نزدیک تره


و ایاتی در قران هم موید این مطلب هست


یا قضیه  یک ساعت تفکر  ( تامل ) از ۷۰ سال عبادت بهتره



و نکته مهم دیگر که تمام مکاتب به ان اشاره داره این هست که بشر باید به



سمتی بره تا خدایگونه بشه . چرا که روح بارقه ای از خداست



این کتاب با اینکه مثل راز داوینچی ساختار شکن هست و به نوعی سلسله



مراتب روحانیون مذهبی رو نفی میکنه به نظر من بسیار مذهبی است



به این معنی که به شدت روی بحث ایمان به خدا و جستجو برای خدایگونه



شدن تکیه میکنه و میگه تمام ادیان در حقیقت این راه رو نشون میدن



اما چون اگاهی همه انسانها در یک حد نیست پوسته ای از مراسم و سنتها



و فرامین و حلال و حرام برای اموزش سطوح اگاهی پایینتر دور اون رو گرفته


البته تمام این مسایل در داستانی زیبا که براساس مناسک و



ازمایشهای علمی مستند نوشته شده مورد تحلیل قرار میگیره .



امیدوارم حوصله کنید و این رمان زیبا و تفکر بر انگیز رو مطالعه کنید

درخت پیر

سلام... 

 

همیشه تو زمستون های سرد جای گرمو دوست داریم مثل کنار بخاری.ولی من همیشه یادی از تابستون می کنم،موقعی که میریم گشت و گذار تو طبیعت.هوا گرمه و سایه واقعا چیز خوبیه،مخصوصا اگه سایه درخت باشه.یه درخت کهنسال چون معمولا بیشتر ریشه داره و به طبع شاخه و برگشم بیشتره،درنتیجه سایش گسترده تر.دوست دارم زیر درخت لم بدم،واقعا لم بدم،پاهامو دراز کنم و به صدای باد گوش کنم. 

البته بد نیست یجور موسیقی خاص گوش کنم.یجور صدای تار یا چنگ. 

 

با خودم فکر می کنم که ای کاش همیشه اینجا و در همین سکوت بودم.دور از مردم،دور از درگیری های فکری،دور از همه چیز،همه چی..... 

 

آرامش،سکون.ولی خود طبیعت داره به من نشون میده که جاریه،مثل باد،مثل آب،مثل رشد یک گیاه. 

 

با خودم فکر می کنم چرا ساکن باشم.چیزی که بهش دل بستم مثل خیلی چیزای دیگه فقط یک تصویر،یک توهم هست.خیلی زود رنگ می بازه.درخت پیر خشک میشه،میپوسه،سایه از بین میره.آفتاب غروب میکنه.تابستون پاییز میشه و بعد زمستون سرد و یک جای گرم دوست داشتنی که اونم دوامی نداره.جای درخت پیر یک نهال در میاد تا دوباره پیر بشه.چرخه مرگ و زندگی هم چنان ادامه داره و تنها چیزی که داره این تغییرات را میبینه منم یا بهتره بگم روح منه. 

 

روح من که هیچوقت ساکن نیست،از بین نمیره.باید هر روز کاری کنم که روح من پیشرفت داشته باشه و ...........

پینوکیو

سلام. 

 

داستان تکراری، امّا...(بقول بعضی آمما!!) 

 

پینوکیو دوست داشتنی کودکی ما از چوب تبدیل به پسر بچه زنده ای شد،البته الاغم شد.یادتونه که روباه سکه با ارزش پینو رو با مکر و حیله دزدید. 

 

جینای دوست داشتنی،فرشته مهربون و داروی تلخ شفا دهنده.  

 

شهر بازی و سرنوشت غم انگیز. 

 

شهر بازی،شهر بازی ما.ما پینوهای بیچاره چرا به حرف جینای وجدانمون گوش نمی کنیم.چرا حرف های فرشته رو ندید می گیریم حتی موقعی که سرنوشتمونو توی تابوت بما نشون میده. 

 

منتظریم نهنگه ما رو ببلعه؟ یخورده فکر کنید،یه ذره................................