نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

ماندنی

آبی آسمانی
نویسنده: میثم , موضوع: میثم

 به نام خالق درون 

 

گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر 

آری شود ولی به خون جگر شود 

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی 

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود 

 

خیلی سخته راجب چیزی که درونت میگذره حرف بزنی.چون این واقعا یک تجربه شخصیه.اما مردمی که این حقیقت درون را کشف کردن یا حداقل راجبش آگاهی دارن تا حدودی وضعیت تو را درک میکنن.این درونی ترین مکان تو یا همون ته قلبت آفتابی تابش میکنه که خاموشی نداره.آسمونش آبیه.نه قرمز و نه رنگ دیگه و فقط به رنگ آبی آسمانیه. 

 

فعلا...  تا بعد... آسمانی باشید. 

 

"یادش بخیر وقتی اومدم.اومدم که باشم و بمونم....لبخند،دسته دسته لبخند.الهی که منو ببری همونجا که میخواهی."


رویا (سه)

بیشتر ما انسانها یک سوم زندگیمون در خواب میگذره.مثلا اگه نود و نه سال عمر کنیم سی و سه سالشو در خواب بودیم! حالا غیر از اون که بیشترشو در خواب غفلت هستیم.کی بیدار میشیم.خدایا؟؟ 

 

از این کل خوابی که داریم بنظرم یک سومش متعلق به رویاهای واقعیه.یعنی یازده سال! این برمیگرده به روند خوابیدن که شامل به خواب رفتن و شروع به خواب دیدن و وارد شدن از خواب به رویا و دوباره برگشت به حالت خواب و بیدار شدن هست. 

 

میدونم که این واقعیت داره.دربارش نضر بدین.نمیخوام متکلم وحده باشم.حالا فرق رویا با خواب چیه.خوب خیلی چیزا.مثل خواب فقط یک سری تصاویر یا یک جور فیلمه که ساخته ذهن هست و معمولا به مسائل روزمره برمیگرده.اما در رویا مثل واقعیت روزمره شما میتونید راجب یک موضوع تصمیم بگیرید یا در واقعیت اون دست ببرید.میتونید زاویه دیدتون را تغییر بدین.فرقش مثل رفتن و دیدن یک فیلمه تا اینکه قدم به خیابان بزارین و تصمیم بگیرین که کجا میخواین برین.تو فیلم نمیشه که. 

 

ولی واقعیت رویا چی هست؟ برای چی بوجود میاد؟ آیا اگر فقط ساخته مغز انسان هست چطور میتونه خودشو با آینده پیوند بده یا باعث حل مشکلات بشه؟ آیا راه حل مسائل روزمره بطور غریزی در ما وجود داره و با دیدن رویا فعال میشه؟ 

 

بیشتر میگم...

 

رویا(دو)

حتما زیاد برخوردید به کسایی که خواب هاشون تعبیر شده یا شنیدید.آینده درون خواب. 

 

نمیدونم چرا بعضی ها اصرار دارند که خوابها فقط یجور استراحت بدن هست.انگار که اصلا خواب نمیبینند.بهتره بگم رویا نمیبینند. 

 

نمیدونم کتاب عجیب تر از علم را خوندید یا نه.اشاره داشت به خوابهایی که راه حل معضلات بشر بوده.مثل اولین طرز تهیه ساچمه تفنگ های قدیمی که قبل از خوابی که دیده شد به روش غلطک زدن و کلی دردسر و خیلی ناهماهنگ بدست میامد.یا سوییچی که بعد از تعمیر مجدد دوباره خراب میشد و نقشه دقیق ساختش توسط یک آدم ساده نه مهندس و با الهام از یک رویا بدست اومد و مشکلات را حل کرد. 

 

در جایی دیگه یک رویا از راز یک جنایت پرده برداشت و قاتل را معرفی کرد. و و و و و ...

 

آیا همه اینها فقط یک استراحت ساده است.راجب رویا چی میدونیم؟بیشتر میگم...

رویا

یه نفر افکارمو بهم ریخت.البته باعث شد بهتر فکر کنم.بیشتر. 

 

میخوام راجب زیبایی ها بیشتر بنویسم.دلم میخواد چیزی را که احساس می کنم بتونم منتقل کنم به خواننده این مطالب.میخوام راجب ظرافت ها بیشتر بنویسم. 

 

یکم صبر داشته باشین و منتظر بمونین. 

 

رویاهای عجیب ذهنمو مشغول کرده.مثل قطعات و تکه های یک معما بهم ربط دارن اما هنوز درکش نکردم.زمان میبره.میدونم که هر انسان دیگه ای هم این رویداد را سپری می کنه.منظورم رویاست. 

 

منظورم خواب نیست.رویا با خواب فرق داره.بعدا بیشتر توضیح میدم.کسی چیزی میدونه؟ 

 

...

اینجا در کنار او

همیشه وقتی کار اشتباهی می کنم منتظرم تا خدا جوابمو بده.تنها چیزی که نمیتونم حدس بزنم اینه که چجوری این کارو انجام میده.عادت داره همیشه اشکم تو چشمام حلقه بزنه.انقدر ظرافت به خرج میده که مجبور بشم صد بار توبه کنم. 

 

ای وای از دست این من که دوباره فراموش می کنم و دوباره مرتکب اشتباه میشم.دوباره اشک و آه.البته همیشه همه چی تکرار نمیشه.تجربه باعث میشه که من بهتر بشم.ولی وای از دست شیطان که همیشه برگ برنده تو آستینش داره.از کجا میاره باید اینو از اون بپرسید،همون که اون بالا داره لبخند میزنه. 

 

اینو احساس می کنم.این که وجود داره و دائما دلسوزی می کنه.بیشتر از دلسوزی.خیلی بیشتر.کافیه فقط یک دفعه امتحان کنید و بزارید که مداخله کنه.چون ما هم باید بخوایم که این کارو بکنه،وگرنه فقط نگاه می کنه.بهتره یادتون نمینداختم که همیشه داره نگاه می کنه،چون اگه متوجه نگاهش بشید واقعا از درون مثل آتش شعله میکشه و ...  شاید بهتره این اتفاق بیافته. 

 

دارم یاد می گیرم که اهمیت بدم که خالقم چی میخواد.بهترین موسیقی که دوست دارم در بهترین فضای ممکن و بهت زده به من هدیه میده.مثل کوه در طلوع خورشید یا دریا در غروب خورشید،دشت سبز در بهار،برگ زرد درختان در پاییز و بوی نم و باران،مثل دانه های برف مقابل شیشه جایی که من کنار بخاری گرم میشم.شگفت انگیزه،شگفت انگیز. 

 

غم های منو از بین میبره و شادی ایجاد می کنه.دائما بهم گوش زد میکنه که تا ابد کنارش هستم و مرگ پایان زندگی من نیست.چه چیزی میتونه برای انسان با ارزش تر از این باشه. 

 

اگه الان فکر می کنید که فراموش شدین،فکر می کنید چرا تا حالا زنده هستین.بقیه عمر خودتونو بهتون وقت داده که بهترین باشین.از همین الان... 

 

وقتی میگم عاشقشم کاری میکنه که خودم اعتراف کنم اونه که صد هزار بار بیشتر عاشق من هست،منی که خودم زیاد دوستش ندارم!!!

ره نوردان سرزمین های دور

با خودم فکر می کردم که خدای من که کهکشان ها و فضایی به این وسعت را آفریده مگه میشه که فقط یک زمین خلق کرده باشه.بعضی از دانشمندان هم به نتایج مشابهی رسیدند و بر طبق نظریه ها مطمئن شدند که جهان هایی دیگه هم وجود دارند که ما از آنها بی خبریم. 

 

آیا روزی کره خاکی دیگری دیده خواهد شد که مردمانی داشته باشه که اون مردمان هم مثل ما باهوش باشند که مثل ما سر کره خاکیشون جنگ راه بندازند که نشون بدند چقدر قوی هستند یا هوششون چقدر زیاده؟!! 

 

بالاخره مردمان زمین انقدر پیشرفت می کنند که این جهان ها را کشف کنند و وسایلی برای رسیدن به اونها بسازند.این شاید دورترین نقاط فضا.کسانی که شجاعت به خرج میدند و با ریسک زندگی خودشون راه سرزمین های دور را در پیش بگیرند.آنها زندگی های جدیدی کشف می کنند که شاید فراتر از تصور کوچک آدمیان زمین باشه.این زمین ما که باعث غرور ماست. 

 

و چه چیز هایی سوغات این سفر های دور و دراز هست؟ آیا ما میدونیم که با چه چیزهایی روبرو میشیم و برای ره نوردان سرزمین های دور راحت هست که درباره چیز هایی که ما اطلاعاتی راجبشون نداریم برای ما داستان ها نقل کنند؟ آنها غرق در افکار خودشون تجربه های جدید را در قالب کلمات دنیای ما جا میدند و کشف حقیقت پشت کلمات را به عهده زیرکی ما میگذارند. 

 

و فرداهایی بهتر ثمره تلاش این مبارزان شیردل هست.دست مریزاد. 

 

جریان

تابستان گرمی داریم. 

 

سال هایی در گذشته را به یاد میارم که زیر درخت های در نهایت زیبایی و شکوه می نشستم و از خنکی سایه های تابستان لذت می بردم.صدای پرندگان که آوازی زیبا سر می دادند،نوایی برای عاشق شدن.آب که رگ حیات دشت سبز بود در رود جاری بود و به برکه می ریخت و وجود خودشو بی پروا نثار زندگی موجودات زمین می کرد.اون حتی صدایی زیبا به محیط می بخشید تا آرامش و سکوت فرمانروایی کنه. 

 

گذشت زمان این آرامش زیبا را از من گرفت ولی خاطرات و لحظه لحظه این تجربه بیاد ماندنی از ذهنم پاک نشد.زیبایی چیزی بود که در گرم ترین روزها در ذهنم نقش بست.من حالا تعریفی از زیبایی دارم. 

 

سکوت و آرامش در ساختمانهای چند طبقه ساخته شده از آهن و سیمان محبوس شده.آب خنک در جا لیوانی یخچال.برگ های سبز درخت نخل مصنوعی.حتی آفتاب که از درون پنجره رو به خیابان گل های قرمز رنگ فرش را قشنگ تر نمایان می کنه.نسیم خنک کولر. 

 

و من میدونم که زیبایی واقعا چه تعریفی داره.و خدای من چقدر زیباست.به لطف "آن" من در جریان زندگی هستم."آن" عاشق "من" هست.