نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

مرزهای آزاد (چند؟)

هر چیزی تو این دنیای کوچیک عاشق شدن داره.مثل توله سگی که من میشناسمش! 

 

مگه میشه عاشق شدنو در چند جمله خلاصه کرد؟ اینکه عاقبت همه آدم ها بهشت وعده داده شده یا نشده است.اینم دیگه معنایی نداره.چون وقتی شناخت داشته باشی از مرگ هراسی نداری.ازینکه دیر شد ،ازینکه وقت زندگیت در حال اتمامه و تو هیچ کاری برای شناخت بهتر حتی خودت،خودم،خودش نکردی. 

 

روند تجربه همیشه رو به بالاست و با تجربه تر شدن.برگشت به نادانی فقط موقعیه که خودت بخوای و همه چیرو به باد بدی.خدا هم میشینه و نگاه می کنه تا آیا روزی دوباره برگردی. 

 

چرا با کارهایی که میکنیم این روند رشد را به تاخیر میندازیم.؟ مثلا تعصب بیخود روی یک دین یا مکتب.ما کعبه را میخوا یم یا صاحبشو؟ کلیسا را میخوایم یا ملودی نورانیشو؟ اکنکارو میخوایم یا جوهر مقدس الهی رو؟ فرعو میخوایم یا اصلو؟ میخوایم دستی دستی خودمونو بدبخت کنیم و گله کنیم چرا اینطوری شد؟  

 

دارم سعی می کنم با خودم روراست باشم(چشمک)

ای دل آدم میسوزه ..

آی دل آدم میسوزه ...


من گنگ خواب دیده

و خلقی تمام کر


من عاجزم زگفتن

و خلق از شنیدنش



یاد آنیتیا به خیر


چه روز و شبهای زیبا و پر باری بود ....


با عشق

رشته ای به نام ...




فقط هنگامی می توانیم رشد کنیم و تکامل بیابیم که از این دیدگاه


مبتنی بر خودشیفتگی که ((هر چیزی فقط آن گونه است که ما


می بینیم!))دست برداریم و سعی کنیم زندگی را از دیدگاه دیگران


نیز تجربه نماییم.



اگر نخواهیم دیدگاه های دیگران را بفهمیم، همیشه فکر می کنیم


حق  با ماست و دیگران اشتباه می کنند. و تا زمانی که ما درس


هایمانرا بیاموزیم رشته هایی به نام کارما ما را به هم پیوند می دهند.

بیماری ...

چقدر از بیماری های روح خوانده بودم ...


چقدر دیده بودم که ارواح دچار آنها هستند ...


چقدر از خودم بدم میامد که این بیماری ها را هر از گاهی در خودم میدیدم ...


مدتها از آن موقع که با ژستی عارف مابانه به دنبال حل شدن این موضوع بودم میگذرد ..


تا اینکه این چند وقته تا جاییکه جا داشتم مریضی و درد سراغم آمد  ...


انقدر که یاد گرفتم درد داشتن یعنی چه


و اصولا بیماری چگونه اثراتش را در کالبد پخش میکند  .


بعد از آن بود که فهمیدم این بیماری روح را چرا میگویند بیماری


و چگونه دردهای ناشی از آن خواب را از چشم میرباید ..


اصلا منظورم عذاب وجدان و این جور چیزها نیست


صرفا درد ...


انگار که تک تک سلولهای عصبی در کالبد روشن میشوند و تو را به نقطه ای که درد از آن ناشی شده میرساند


جدا که بیماری روح بسیار مهلک تر از بیماری جسم است .


هیچ مسکنی قادر به تسکین درد آن نیست


فقط با مخدر میتوان دوباره خوابید و این صدای روح الهی را نادیده گرفت ...


تا اینجا یاد گرفتم که چطور به عامل بیماری برسم اما سوال مهم هنوز پا برجاست ....


چگونه خودم را درمان کنم ...


با عشق


حضور مجلس انس ...

حضور مجلس انس است و دوستان جمع اند


و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید


دیشب خواب دیدم همه کسانی که میشناختم دور هم جمع شدیم .


این همه که میگم شامل دوست و دشمن و ... میشه


همه کنار هم خوب و خوش چه صفایی میبردیم از این همه با هم بودن


انگار که گرگ و میش از یه چشمه آب میخوردن...


ولی حقیقتش یه چیز دیگه بود...


.....


خیلی فکر کردم ...


شاید تعبیرش این باشه که همه این نقشهایی که دور و برم بوده و هست


به نوعی جلوه ای از روح الهی هستند


وقتی همه جا وجه اوست دیگر چه دوست و دشمنی


اصلا همه چیز خوب میشه


البته خوب کامل نیست چون براش یه متضادی هم هست


همه چیز آن میشه


تنها آن هستی دارد ...


با عشق

تکرار




به دنیا میایم، زندگی می کنیم و میریم...


همیشه دوست داریم کم و کاستی دیگران رو به سخره بگیریم.


اینو یاد میگیریم که عشق رو فقط طلب کنیم.


کسانی رو دوست داریم که خوش برخورد، باادب، متین و...باشند.


پول رو معیار سنجش قرار میدیم.


درس می خونیم وبه دانشگاه میریم. کار میکنیم و ازدواج. بچه دار میشیم و نوه دار و ...


به دنیا میایم، زندگی می کنیم و میریم...


همین!!!!!!!!!!!!


چرا باید اینو قبول کنیم که سزای گناهکاران فقط آتش جهنمه تا ابد.


چرا باید از خدا بترسیم...


چرا...


و آیا هیچ گاه یاد میگیریم که درونمون رو کشف کنیم؟!!!


یادداشت جدید

داشتم گزارش کار روزانه خودمو مرور می کردم.چه چیزایی که یادم نیومد که باقی مونده کارام بود.یا زمانهایی که بیهوده تلف شده بود یا تکرارهایی که تو ذهنم موند. 

 

جایی خوندم که دفترچه ای برای رویاهامون درست کنیم.بنویسیم هر چه که یادمون اومد.بعد یه مدت چیزای جالبی را می فهمیم.سرنخ هایی که در رویاها بدست میاد،مثل گزارشهای روزانه. 

 

بحث رویاها واقعا جالبه،چون قبلا هم گفته بودم که درصد بدرد بخوری از ساعتهای عمرمون در خواب سپری میشه.البته عده ای میخوان بگن که این غریضیه و به مغز بستگی داره.ولی واقعیت فراتر از بینش ناچیز انسانه.مثل علوم ماوراء الطبیعه که علم نمیتونه پاسخگو باشه. 

 

یاد دفترچه رویاهام افتادم.فعلا به امید دیدار و در پناه حق،خدا یا هرچی اسمشو بزارین! 

 

بعدا بیشتر میگم....تو بی کانتینیو....!!!