...ای رهروان، جز بند آرزو، هیچ بند دیگری نمی بینم که موجودات به آن بسته باشند و شتابان از شب دراز تولدهای پیاپی بگذرند.
ای رهروان، سرگشته بودن(دوباره زاییده شدن های موجودات) را آغازی نیست. نخستین جایی را که موجودات، در بند نادانی و تشنگی، از آنجا گشتن و سرگشتگی را آغاز کرده اند، نمی توان دید. ای رهروان از این دو کدام یک بیشتر است: آب چهار دریای بزرگ یا اشک هایی که شما ریخته اید به هنگامی که در این راه دراز می گشتید، سرگشته بودید، مویه و زاری می کردید، چون آنچه را از آن بیزار بودید می یافتید و آنچه را دوست می داشتید نمی یافتید؟
اگر رنج با مرگ به پایان می آمد، می شد بر گذر زندگی چیره شد. اما چنین نیست. آرزو و دلبستگی و نادانی نمی گذارند که انسان به هنگام مرگ نیست و نابود شود، اینها در تولد مجدد او مؤثرند و تا زمانی که به مقامی نرسد که به این آلودگی ها پایان دهد در سانسارا سرگردان خواهد بود. اعمال و کردار درست، فرصت های بهتری فراهم می آورد تا آن آلودگی هایی که چرخ دوباره زاییده شدن را به گردش درمی آورند، یعنی تشنگی و نادانی، ریشه کن شوند. باشد که مرا خون از رگ ها برود، گوشت بر تنم بپوسد، و استخوان هایم بند بند جدا شوند، اما تا راه شناخت را نیابم، از اینجا نخواهم رفت.
رهگذر خسته نباشی
خیلی قشنگ بود
مبارک باد
سلامت باشی ستاره سهیل
واقعا که یاد گرفتن درسهای زندگی گاهی واقعا سخت به نظر میرسه