نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

عشق

عشق یکی از تصفیه کننده های روح است که می تواند راحت تر از روش های دیگر ، روح

را از ناخالصی ها ، پاک کند و آماده برای درک حقایق معنوی گرداند .

روش های دیگر ، مانند انواع ریاضت ها و دوره ها ، با سختی و خشونت بیشتری روح را

پاک می کنند ، ولی عشق ، به نرمی و ملایمت ؛ که این البتّه هم خوب است و هم بد . در ابتدا ،

خوب است و در انتها ، بد .

اینکه یک روح ، کدام روش را برای خالص شدن برمی گزیند ، به زندگی های گذشته و

مسیری که روح تا الآن پیموده ، برمی گردد . روح در هر زمینه ای که تجربه داشته باشد ،

همان را ادامه می دهد .

راه عشق ، روح را به ملایمت از ناخالصی ها می زداید ، امّا خود می تواند به مانعی برای

پیشرفت روح بدل شود . روح عاشق ، نمی تواند خیلی دور برود . نمی تواند دل بکند و

نمی تواند سختی های ادامه ی مسیر را تحمّل کند . در زندگی استادان ، به ترکیبی از این دو ،

از ریاضت و عشق ، برمی خوریم . عشق به استادشان وتحمّل ریاضت هایی که او برایشان ،

معیّن می نموده . و همین سختی ها ، روح را آماده می کرده که به وقتش از استاد ، دل بکند و

به ادامه ی مسیر برسد . اگر قرار بر عشق بود ، روح نمی توانست دوری استاد را تحمّل

کند و پیش او می ماند و راهش را ادامه نمی داد .

تحمّل رنج ها و ریاضت ها ، روح را قوی می سازد که مسیر را تا درجات بالایی ادامه

دهد . 
با عشق

درمان ..

درمان

 ترس ما را از رسیدن به مقصود باز می دارد .

ترس چیست ؟ ترس ، قسمت هایی از ذهن است که ابرهای سیاهی روی آن را پوشانده و مانع رسیدن نور از روح می شود .

این ابرها چیستند ؟ ابرهای سیاه ، خاطرات ناخوشایندی هستند که روی ذهن سایه افکنده اند .   وجود ابرها را ، سرمای احساسات برای ذهن باور پذیر کرده . 
 خاطرات بد ، با احساسات  همراهشان ، محیطی مخوف برای ذهن به وجود می آورند که در آن ، ذهن ، زبون و ناتوان  اسیر شده و توان خروج از این وضعیّت را در خود نمی بیند . 
 
 شاید قفل درب این سیاهچال ، به نازکی پر یک پروانه باشد ، امّا ذهن نمی تواند آن را بشکند . چون آن را باور کرده ، چون احساسات هم آن را تأیید می کنند و چون نوری از روح که حقیقت را می داند ، به ذهن نمی رسد و ذهن ، نمی تواند تصمیم گیری کند .

روح چه می کند ؟ روح ، با استاد ارتباط برقرار می کند و استاد ، با توجّه به نوع بیماری ذهن ، تدابیری می اندیشد تا توسّط روح اجرا شوند و روح ، با اجرای این دستورات ،  هم آگاهی غلبه بر مشکلات ذهن را به دست می آورد و هم قوی و با تجربه می شود که بتواند راه معنوی را ادامه دهد ، تا طبقات بالا ، حتّا پس ازآنکه مشکلات ذهن حلّ شد .

در واقع ، اوّلین بیماری که روح درمان می کند  ، ذهن خودش است  که تجربه ی درمانگری را به روح می دهد و روح از آن پس و با کسب تجربه ی بیشتر از همراهی با استاد ،

می تواند به دیگر روح هایی که در کار درمان ذهنشان هستند ، کمک کند .
 
با عشق .

استادی ...

استادی

راه چیست ؟ مسیر مشخصی که ما را به خودشناسی و خداشناسی لازم  برای خوشبختی

 می رساند . راه به ما یاد می دهد تا به آسایش و آرامشی که شادی و نشاط  در بر دارد ،

  برسیم . شادی و شعفی که در نتیجه ی شناخت خود و هماهنگی بین کالبدهای  وجودمان ،

 به دست می آید .

آگاهی ، همه جا روشنایی به همراه دارد . و روشنایی ، اطمینان و آسودگی .  آسودگی به

شادی مجال می دهد تا پایکوبی کند .

این ، مرحله ی اوّل راه است . راه ، برای همه ، این کار را می کند . این نقطه ای است که هر

چلایی به آن می رسد . امّا راه ، از این به بعد هم ، ادامه دارد . که البتّه اختیاری است . چون

 ممکن است آسایشی که در قسمت اوّل راه به دست آمده ، در این قسمت از دست برود .

قسمت دوّم راه معنوی ، به استادی در راه می انجامد و قبول مسؤلیّت راهنمایی چلاهای

تازه وارد  . و این به  چلا و توانایی هایش برمی گردد که این وظیفه را قبول کند یا نه .

 هر چلایی درطول مسیر خود ، ناگزیر از کمک به دیگر چلاها می باشد که لازمه ی

 پیشروی در راه معنوی است . چون تا آموخته هایت را به دیگران منتقل نکنی ، درس

جدیدی  نمی گیری . چلا به کارهای فردی و دلمشغولی های شخصی اش می رسد و راه

را هم در کنار دارد ، امّا استادی مقوله ی دیگری است . برای رسیدن به استادی ، چلا

تمام دلمشغولی هایش را ازبین می برد و کار شخصی دیگری برایش نمی ماند ، جز راه .

چلایی که مرحله ی استادی راه را شروع می کند ، همه ی وجود خود را در اختیار راه

می گذارد تا راه ، هر طور که صلاح دید ، از آن استفاده کند و آن را تغییرشکل دهد . راه

دیگر از کنار چلا نمی گذرد ، از درونش می گذرد و او را کاملاً دگرگون می کند . ما با

شخص جدیدی روبرو هستیم که پشت سرش راه است و پیش رو ، راه . در درون راه و

در بیرون ، راه .  او راه شده است و چلاهای دیگر ، از درون او می گذرند .

با عشق

باز گشت

راه ، ما را فرا می خواند و اگر هنگام ما فرارسیده باشد ، به ندای راه ، پاسخ می دهیم و 

آنگاه ، راه ، برای ما شروع  می شود .

رفتن در راه ، به این می ماند که شما سفری را آغاز کنید که تمام عمرتان طول بکشد

 والبته روح ، تمام مدّت حیاتش ، منتظر این سفر بوده است . سفر بازگشت به خانه .

  در واقع ، از همان وقتی که روح به پایین فرستاده می شود ، سفر بازگشتش آغاز

شده است . جریان کلّی بازگشت روح ها ، او را به جلوهل می دهد و به بالا می کشد ، 

امّا با شروع راه معنوی ؛ که در واقع قسمت آخر این سفر است ، روح روی پاهای خودش
می رود و لحظه به لحظه ی سفر را درک می کند و برایش برنامه دارد .

همه ی روح ها ، به این قسمت از سفرشان می رسند ؛ یعنی رسیدن به شاهراه اصلی 

بازگشت به خانه ؛ مسیری که مستقیم به خانه می رسد ، مگر اقلّیتی از روح ها ، حدود 

ده درصد که نمی توانند مسیر زرّین را بیابند و به ناچار، باید کلّ چرخه را طیّ کنند تا 

کارمایشان کاملاً بسوزد یا به حدّی برسد که سبک شده باشند و بتوانند از فیزیک بروند . 

مسیر زرّین بازگشت به خانه ، یا راه معنوی ، جایی است که همه ی جنگ ها برای 

روح به پایان رسیده و او از بازی عقیده ی من - عقیده ی تو و مذهب من - مذهب تو ، 

دست کشیده و این بازی را به روح های کم سن وسال واگذار کرده و خود بی اتلاف 

وقت ، بی هدر دادن زمان برای بحث و جدل و اثبات درستی عقیده ی خود و یا جنگ 

برای غالب کردن مذهب خود ، به طیّ مسیر می پردازد تا هر چه زودتر ، این دیگ 

پر جوش را ترک کند و به طبقات آرامی برسد . 

راه برای ما شروع می شود ، دیر و زود ، هنگامی که خاموش از هر بحث و جدلی ،

آرام نشسته ایم و جریان زندگی را درونمان می نگریم ، ندای راه را از کرانه های هستی

 می شنویم که ما را دعوت به آغاز آخرین مرحله ی رسیدن به خانه می کند . 
 
با عشق

راه ...

برای رسیدن به یک نتیجه ی مشخص در راه معنوی ، باید تصویر روشنی ازجایی که  

می خواهیم به آن برسیم  ، داشته باشیم . به کجا می خواهیم برسیم ؟ در این راه می خواهیم

چه کار کنیم وچه بشویم ؟

راه معنوی به ما کمک می کند که درک روشنی از وجود انسان و اینکه  ماجرای آفرینش

 برای چیست ، به دست بیاوریم . پاسخی برای سؤال های همیشگی : از کجا آمده ام ، برای

چه آمده ام و به کجا می روم ؟ یافتن این پاسخ ها  ، اصلی ترین جستجوی هر آدمی در مدّت

زندگی اش بر روی زمین باید باشد . به جز جستجو برای یافتن پاسخ این سؤال ها ،

 چه کار مفید دیگری در زندگی می توانیم بکنیم ؟ چطور ممکن است بی پاسخی برای این   

 سؤال ها ، زندگی خوبی داشت ؟ زندگی ای به دور از پوچی ها و سرگردانی ها ، به دور از 

رنج ها و مشقّت ها . مصایبی که فقط از ندانستن پاسخی برای چراهای زندگی ، ما را در

خود می پیچند و نابود می کنند .

راه معنوی کمک می کند که پاسخ این سؤالات را نه فقط پیدا کنیم ، بلکه بفهمیم . و بر اساس

آن زندگی جدیدی بنا کنیم ، زندگی ای بر اساس چشم انداز روشنی از هستی ، زندگی ای که با

آگاهی و دانستگی جریان می یابد ، و ، خیلی فرق می کند با زندگی ای که در تاریکی های 

جهل و ندانستن جواب های اصلی حیات ، اتّفاق می افتد .

این شروع راه معنوی است . یافتن پاسخ ها . هر سالکی به پاسخ این سؤالات می رسد ،

 امّا بعد از آن چه ؟ بعد از به آرامش رسیدن از یافتن پاسخ هایی که زندگی را کلاف

در هم پیچیده ای کرده بود .

این داشتن چشم انداز در راه معنوی است . 

پس از مدّتی ، و پس از آنکه راه ، پاسخ سؤالات ما را داد ، برای پیشتر رفتن ،

ما باید به تنها سؤال راه پاسخ بدهیم : می خواهیم چه کار کنیم ؟

صبر

صبر ، یکی از ارکان اصلی سیر و سلوک معنوی است . بدون صبر ، سالک چونان مرغی

پرشکسته در دریای حوادث و وقایع غوطه ور است و گاهی به زیر و گاهی به رو ، از آب

شور ناگواری ها می نوشد ، بدون آنکه بداند چرا ؟

صبر است که آرام و قرار ایجاد می کند در دل سالک و او را وادار می کند که با تأمل در

اتّفاقات روزمرّه بنگرد و گرفتنی ها را بگیرد، از آنچه گذراست . صبر ، مایه ی حکمت و

آگاهی است و در درون سالک ، چراغی می افروزد که شب های تاریک بیابان های مسیر

به حقّ را ، روشن می کند و او را در مسیر نگه می دارد . سالک بی صبر ، به هر دری

می زند و هر بی قراریی می کند که باعث می شود آرامش و هماهنگی او با مسیر، به هم

بخورد و تمرکز او روی سلوک ، از بین برود .

سلوک برای سالک ، کار اصلی در زندگی است و سالکی که رابطه اش با راه به هم

بخورد ، سالکی بیکاراست ، سرگشته در وادی پریشانی ؛ نه راهی به  شهر دارد ،

 پیش آدم های عادی و نه کاری در بیابان های بی انتها و دریاهای دور ، در مسیر

رهروان و عارفان واقعی .

با عشق

نیاز

نیاز ، اصلی ترین مانع در راه رسیدن به آرامش و سکوت درونی است . نیاز ، هیجان تولید

می کند و هیجان ، دشمن آرامش است . کم کردن و به تدریج از بین بردن نیازها ، باعث

آرامش می شود .

در این راه ، باید نیازهای اساسی را شناسایی کرد و نیازهای غیرواقعی را حذف کرد ، ولی

اصلی ترین کار ، از بین بردن احساس نیاز است . باید چیزی را خواست ، بدون هیجان و

بی قراری نیاز . و برای رسیدن به این مرحله ، باید دل کندن را آموخت ؛ دل کندن از

همه چیز و همه کس .

باید یاد بگیریم بدون نیاز و احساس وابستگی ، چیزی را بخواهیم . وابستگی باید از بین

برود ، حتّا وابستگی به خدا . این را باید تمرین کرد و یاد گرفت .  

برای داشتن معبد تنهایی ، باید طناب هایی که ما را به بیرون متّصل کرده ، قطع شود ، وگرنه

هروقت که شما می خواهید لحظه ای در معبدتان تنها بنشینید ، این طناب ها ، شما را به

بیرون می کشند .

نیازهای جسمی را باید بی هیجان برآورده کرد ، خوردن ، خوابیدن ، ... و نیازهای ذهنی

و احساسی را باید از بین برد . زیستن بی نیاز ، زیستن در آرامش و به سر بردن در

معبد تنهایی است .