نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

تنهایی

تنهایی  

تنهایی ؛ تنها معبدی که روح را برای ملاقات با حقّ ، آماده می کند. در این معبد ، روح به 

آرامش می رسد و می تواند از درون خود ، انرژی لازم برای حرکت به سمت مقصد را

جمع آوری کند . 

تنهایی ، لازمه ی راه معنوی است . چرا ؟ چون ، برای حرکت  ، باید صدای او را شنید

تا مسیر را پیدا کرد و تنهایی ، صداهای دیگر را از ذهن و یادهای دیگر را از

قلب بیرون می برد و سکوت ، ایجاد می کند در ذهن و قلب ؛ سکوت ذهنی و سکوت

احساسی . و هر چه این سکوت عمیقتر باشد ، صدای او واضح تر و حرکت ، مشخص تر

 و سریع تر می شود .

شاید حالا ، صداهای وجودمان ، صدای جسم ، ذهن و احساس ، در حدّ نعره باشد ،

به تدریج از اوج این صداها می کاهیم تا به سکوت برسیم .

 تنها کسی که تنهایی ما را برهم می زند ، خودمان هستیم .

برای رسیدن به تنهایی ، باید از خودمان تنها شویم ، از شلوغی های وجودمان و آنگاه

که خودمان را تنها کردیم ، این معبد خود ساخته را می توانیم با خود ، به شلوغ ترین

مکان ها و به  بلندترین صداها ببریم و معبدمان همچنان پابرجا باشد و ما درون آن ،

تنها . (شبدا ) 
 
با عشق

غذای روح

غذای روح 

 

روح در شبدا زندگی می کند . در نور و صوت الاهی . از آن تغذیه می کند و پرورش می یابد.

بدون شبدا ، روح گیج و منگ است ، گم شده و سرگردان است . منبع تغذیه اش را از دست داده

و گرسنه است . و برای سیرشدن ، سراغ  هر چیزی می رود . مثل کودکی که گرسنه است و

و نمی فهمد و می خواهد با آت آشغال و هله هوله ، خود را سیر کند . سیر نمی شود و اشتهایش

را نیز برای غذای اصلی از دست می دهد و بیمار می شود ، از آن آشغال هایی که غریبه ها ،

برایش درست کرده اند . و غذای مادرش را که با عشق برایش آماده کرده ، نخورده و ذایقه اش

عوض می شود و دنبال غذای بیرون می رود . غذاهایی که سموم و بیماری ها را در تن او ،

گسترش می دهند . و در نهایت ، مرگ و نابودی است . سرطان و سکته و جوانمرگی و... .

و چقدر سخت است ، ذایقه ای که  به بد عادت کرده ، دوباره به مسیر طبیعی خویش برگردد .

وقتی کسی معتاد کوکاکولا شد ، خوردن آب صاف و ساده ، چقدر برایش سخت می شود ؟

حتّا خوردن یک لیوان دوغ .

و روحی که ذهن منحرف و بیمار ، او را به ده ها منبع تغذیه ی مسموم ، آلوده کرده ، چقدر

سخت است که بیاید و دوباره ، سرسفره ی پدرش بنشیند . او مسموم شده از توجّهات بیخودی

گرفتن و کردن ، مسموم شده از شنیدن بیهوده و گفتن بیهوده تر ، از غروری که به جای 

معصومیّت آمده ، مسموم است ، از دروغی که ترس هایش را می پوشاند ، مسموم است .

از شهوت ، مسموم  است ، از آلودگی های دنیا مسموم است ، از اینکه دیگر آن روح پاک

نیست ، مسموم است ، ...
(شبدا ) 
 
با عشق

ندای حق

ندای حقّ

یکی از بزرگترین دغدغه های روح ، رهایی از گرداب روزمرّگی است . مرگ در چنگال

خواسته های ذهنی . خواسته هایی که از فرط تکراری بودن و دستمالی شدن ، حال روح را

به هم می زنند .

روح باید چه کارکند ؟ چگونه کنار بیاید با این همه پایینی و پستی ؟ تا مقداری لازم است .

مقداری که به کار رفع حوایج روزمرّه و نیازهای عادی بشری می آید . ولی بیشتر از آن چه ؟

کارها و رفتارهایی که فقط توجیهی برای ماندن در این دنیاست . طرفداری از یک تیم ورزشی

تا حدّ مرگ ، غوطه ور شدن در رفتارهای جنسی ، خود را به دامان مشروب و موادّ مخدّر

انداختن ، یا نه ؛ خیلی ساده تر ، شهوت خرید ، غصّه ی گرانی و کمبود اجناس را خوردن ،

در اخبار سیاسی و حوادث و مد و سینما غرق شدن ...  که هر کدام پرده ای روی روح

است . سنگی بر مزار روح  و روح ، مدفون می شود .

باید چه کار کرد ؟ چه تدبیری روح را می رهاند از پوچی و نابودی ؟

این جاست که ندای حقّ به داد روح می رسد . ندای حقّ ، دست روح را گرفته و او را از

منجلاب ذهن ، بیرون می کشد .

ندای حقّ ؛ ذکر مداوم نام استاد و خدا . تکراری که روح را از شرّ تکرار بیهودگی ها ،

نجات می دهد . ( شبدا ) 
 
با عشق .

شوالیه های عصر ما ....

مطلب دیگه ای از همون نویسنده که به خاطر دید متفاوتش 

 

 برداشتی بسیار معنوی از اون کرده 

 

به نظرم اشنایی با این نوع نگاه از ماموجودی متعالی تر خواهد ساخت . 

 

با عشق . 

 

 

افسانه‌ خون آشامها دوباره ایالات متحده را فرا گرفته است. به نظر حداقل یکبار در هر نسل با این خون آشامها مواجه میشویم. اینبار نیز با سری جدید کتابها و فیلم‌های توایلایت گرگ و میش، اثر استِفانی مِیر، تصویرسازی و تجسم آدمی را تحریک می‌کنند

.

اولین کتاب از طریق یک رویا به استِفانی رسید. یک روز صبح بلند شد، و در رویا خون آشامی بسیار زیبا را دید که عاشق یک دختر شده بود، در عین حال آرزوی نوشیدن خون دختر درونش را به آتش کشیده بود. او بین عشق و تمایلات غریضی بدنش در حال پاره پاره شدن بود

.

 

کتاب‌های نوشته شده در مورد خون آشام گفتگوهای معنوی بسیاری را به وجود آورد، مخصوصاً در بین نوجوانان که بدنشان در حال سپری کردن تغییراتی است. آیا این طبیعت حیوانی جدید که در بدنشان شکل میگیرد غالب میشود؟ آیا خود را از دست خواهند داد؟

 

و آیا میتوانند بر آنچه اکنون بدنشان را تغییر میدهد غلبه کنند؟ آیا قادر به غلبه بر نیازهای شدید خود به سکس و نیاز به کنترل دیگران هستند؟ آیا حاضر به قربانی نیازهای خود به خاطر عشق هستند؟

به عبارت دیگر، این داستان‌ها با موضوعات قدیمی مرتبط با زندگی صادقانه سر و کار دارند، موضوعاتی از قبیل اینکه چه کسی هستیم و اینکه باید به کل زندگی توجه کنیم، نه فقط خودمان. علت اهمیت این سوالات برای نوجوانان این است که در حال گذر از تغییراتی هستند، که در این تغییرات، قدرت بدنشان و ظهور غرایض جدید آنها را مجبور میکند تا تصمیماتی بگیرند. آنها میدانند که زندگیشان با آرزوها و رویاهایی که برمگزینند شکل میگیرد

.

همه نوجوانان شاهد دوستانی هستند که وقتی با قدرتهای نوظهور بدن خود مواجه میشوند هیجان زده شده و کنترل خود را از دست میدهند، بدون اینکه از خود بپرسند چه چیزی را در این فرآیند از دست میدهند. بعضی با این نیروها به قعر کشیده میشوند، مانند شناگرانی که جریان زیرین اقیانوس آنها را به پایین می‌کشد. آنها با چشیدن طعم این قدرتهای جدید تغییر میکنند، مانند طعم خون، و به این ترتیب آرزوها و غرایض شدید جسمی، زندگی آنها را در بند و کنترل خود میگیرد

.

کتاب‌های مِیر و افسانه‌‌های خون آشام از تجسم و تصویرسازی برای جستجوی پتانسیل تبدیل شدن به بهتر از آنچه که هستیم، استفاده میکنند. بیشتر جامعه تنها دنباله‌رو هستند، و از آنچه میتوانند باشند بیخبرند. بیرون ایستادن از این دسته نیاز به اعتماد به نفس دارد

. برای اینکه به خود اجازه ندهیم تا محدود یا در کنترل لذات و نیازهای ناخودآگاه خود باشیم نیاز به نیروی درون داریم.

دوراهی‌های مشابه زیادی به این شکل در زندگی هستند که با آنها مواجه میشویم. تنها نوجوانان نیستند که تحت این شرایط قرار میگیرند

. به طور مثال، آیا حاضر هستیم طعم رقابت را در تجارت امتحان کنیم، و وقتی این کار را انجام میدهیم به دنبال چه چیزی هستیم؟ آیا به خاطر لذت موفقیت، شهرت و قدرت به قعر کشیده میشویم؟ آیا عشق به پول و ثروت ما را تغییر میدهد؟ آیا توسط اعتیادهای مختلف تباه میشویم؟ آیا خشم ما را در بر گرفته و نابود میکند؟

چگونه وقتی یکبار طمع خون را چشیدیم، از آن بگذریم؟ به محضی که یک جسم فیزیکی اختیار میکنیم، چگونه با چنین نیازها و لذات شدیدی روبرو شویم و بر آنها پیروز شویم؟ همه‌ی ما در یک شرایط هستیم. داستان زندگی‌مان یکی است

.

امروزه جوانان لذت و آرامشی از صحبت در مورد موضوعات معنوی نمیبرند، با وجودی که همین موضوعات به مهمترین تصمیمات زندگی شان مربوط می‌شود. پس، هر چند خون آشام‌ها نمیتوانند در آینه خود را ببینند، ولی آینه‌ خوبی برای نوجوانان هستند تا در آن زندگی خود را تماشا کنند

.

هزار سال قبل، نوع دیگری داستان در اروپا و خاور میانه گسترش یافت. در نگاه اول اصلاً شبیه به خون آشام‌ها نیست، ولی با توجه بیشتر درمیابیم که تشابه شان شگفت انگیز است. در آن روزها، داستانهای شوالیه‌ خیلی سریع شهرت یافت، مخصوصاً در بین جوانان. داستان‌ها توسط افراد مسافر دهان به دهان نقل میشد، داستانهایی که در مورد قربانی کردن برای عشق و مبارزه برای حقیقت و شرف خوانده و سروده شده بود. اینها تنها قصه‌های قبل از خواب نبودند. بلکه جهان را تغییر دادند

.

این دوره زمانی بود که ازدواج با عشق در فرهنگمان الگو شد. قبل از آن، مردم با انتخاب خانواده ازدواج میکردند. اینگونه بود که بعد از آن مردم با عشق احساس لذت و هدفمندی بیشتر و عمیقتری میکردند، حتی اگر به معنای از دست دادن ثروت و قدرت میبود

.

 

کارهای شوالیه تصویرسازی مردم را برای زندگی با اهداف شریفانه و نجیبانه بر می انگیخت. مردم حاضر بودند به خاطر شرف و انجام آنچه کار صحیح است بمیرند. این داستان‌ها در حین جنگهای بسیاری بود که همه با آن سر و کار داشتند، و خطرات زیادی در برابر کارهای شوالیه وجود داشت

. شوالیه مردم بسیاری را به خود جذب کرد به نحوی که به عنوان عمل برتر شجاعت شناخته شد. آنهایی که این کارها را انجام دادند و در رفتار خود گنجاندند قدرتی برای رویارویی با ترس یافتند و طعم چیزی جاویدان را چشیدند. این داستان‌ها به جستجو برای جام مقدس (هولی گریل) و جاودانگی بدست آمده از زندگی معنوی تحول یافت.

 

اینها به وضوح تصاویری مذهبی هستند که بسیار از دوره سکولاری که اکنون در آن هستیم متفاوت میباشد، امروزه صحبت آزادانه در مورد معنویت تابو و عجیب وغریب است، مخصوصاً در بین نوجوانان. در نتیجه، نمادهای مذهبی دیگر به کار نمی آیند، و جای آنها را خون آشام‌ها گرفته‌اند. پس تعجب آور نیست که خون آشام‌ها شوالیه‌های امروز برای جنگیدن به خاطر عشق و شرف هستند. اینها نمادهای جدید معنوی هستند

.

فرقی نمیکند چه پوششی به آن بدهید، داستان همان است. در هر دوره، تنها نامها را تغییر میدهیم. آیا به فشارهای جامعه و جسم فیزیکی خود اجازه میدهیم که تصویرسازی و خیالپردازی ما را کنترل کنند؟ ما همگی طعم خون را چشیده‌ایم، زیرا در رگهایمان در جریان است. با این وجود چیزی فراتر هستیم

.

روح ما هیچ محدودیتی ندارد، مگر اینکه خود محدودیتی بر آن بنهیم. ادوارد، خون آشام فیلم، تصمیم گرفت از طعم خون به خاطر عشق بگذرد و به این ترتیب چیزی حتی قدرتمندتر از جاودانگی یافت: آزادی روح و قدرت زندگی اصیل و آزادانه

.

یافتن قدیسین در چنین قالب هایی جالب است

.

نویسنده: دوگ مارمن

مترجم: محمد. ت

منبع

:

http://www.spiritualdialogues.com/forum/viewtopic.php?f=44&t=33

چرخه سالها ....

دوستان عزیز مطلبی را در وبلاگ دوستی یافتم که حیفم امد با شما به اشتراک نگزارم ...



با آغاز هر سال، رسمی وجود دارد به این ترتیب که بازبینی بر دوازده ماه سپری شده انجام میدهیم تا اهداف جدیدی برای آینده تعیین کنیم. زمانی برای تفکر و تعمق. با این حال، موضوع دیگری معمولاً نادیده گرفته میشود.

به دقت به تغییرات زمان توجه کنید و خواهید دید که با هر شروعی پایانی وجود دارد. با این حال، به نظر در عصر جدید ما پایان چیزها را نادیده میگیریم، و در این حین چیزی را نادیده گرفته ایم که اهمیت آن قابل درک نیست.

تمرکز فرهنگ ما بر جوانان است، جریان رو به بیرون زندگی، و تولد مخلوقات جدید در این دنیا. ما از مرگ دوری میکنیم. لحظات آخر را دوست نداریم. این موضوع از یک سوء تفاهم رایج در مورد جریان زندگی نتیجه میشود. تصور ما بر این است که جریان زندگی پیوسته است، ولی اینچنین نیست. به دقت به آن نگاه کنید و خواهید دید که هر لحظه از دیگری توسط یک آن جدا شده است.

پایان ها، سرآغازها، و نقاط استراحت بین آنها در جریان زندگی پنهان هستند.

اغلب مردم از فاصله موجود در بین لحظات آگاه نیستند، ولی در این فاصله ها است که میتوانیم زندگی را تغییر دهیم. اینجاست که تصمیمات کوچک ما قادر است نسبت به برنامه های بزرگی که برای آینده داریم بسیار قدرتمندتر شوند.

اینکه بدانیم چگونه چیزها را به پایان برسانیم کلیدی است که برای حرکت رو به جلو به آن نیاز داریم. اگر نتوانیم حلقه را ببندیم، نمیتوانیم رها کنیم، و تمامی انرژی های ما در چیزهایی گره میخورد که دیگر وجود ندارند.

بعضی از عجیب ترین ایده های موجود در دنیای مدرن ما در رابطه با پایان زندگی میباشد. اگر یک آدم فضایی بودید که از این سیاره دیدن میکردید، خیلی متعجب میشدید. ما تمامی علائم و نشانه های مرگ را از دید عموم دور کرده ایم. ما نگران امنیت هستیم. ما مانع خوب و کامل زندگی کردن خود و دیگران میشویم تا به این ترتیب مرگ را دور نگهداریم.

در نتیجه، وقتی به ناچار با مرگ مواجه میشویم، تجربه ای که روی میدهد به شدت شکه کننده و ناراحت کننده است. تصور اینکه مرگ پایان همه چیز است و هیچ چیزی در پس آن وجود ندارد مردم را تا عمق وجود میترساند.

در گذشته ما در خانه خود از افراد مریض و در حال مرگ مراقبت میکردیم. حیواناتی که برای تأمین غذا نیاز داشتیم پرورش داده و بعد میکشتیم. هر روز با مرگ مواجه میشدیم و معنای آن را خیلی بهتر از امروز میفهمیدیم.

اغلب فرهنگ های بدوی کشتار حیوانات را یک عمل مقدس بر میشمردند. غذا با شکر گذاری فراوان دریافت میشد، زیرا با علم بر این بود که یک موجود دیگر زندگی خود را فدا کرده است تا به آنها زندگی ببخشد. همه روزه با این قربانی کردن ها سرکار داشتند و این امر به آنها معنایی برای زندگی میداد که ما اکنون فراموش کرده ایم.

در جهان مدرن ما، تا جایی که امکان داشته باشد و تا هر زمان که بتوانیم از مرگ و فکر کردن به آن دوری میکنیم. مرگ ناشناخته و ترسناک است. تجسم ما افسار گسیخته عمل میکند و بدترین چیزها را متصور میشویم. همانند بزهکاران جوانی میشویم که از مرگ قریب خود آگاه شده  ایم. نمیخواهیم برایش برنامه ریزی کنیم. حتی نمیخواهیم در مورد آن فکر کنیم.

تصور میکنم به این دلیل ایینگونه هستیم که زندگی خود را صرف چیزهایی که میخواهیم داشته باشیم و امیدواریم داشته باشیم میکنیم و سرانجام ها و پایان ها را نادیده میگیریم.

نحوه نمایش مسیح بر روی سلیب توسط مسیحیان جالب است. بیانگر سمبل زجر و مرگ او به خاطر گناهان ما میباشد تا به این ترتیب از ما حفاظت کرده و حمایت کند. ولی دیدگاه مسیحیان اولیه در آن زمان کاملاً با این دیدگاه متفاوت بود. در قرن های اول بعد از کشته شدن مسیح، این سمبل نشان دهنده بی محابا بودن مسیح نسبت به مرگ بود. این حقیقتی بود که به آن اعتقاد داشت و به آن اجازه داد تا این زندگی دنیوی را برای آغاز زندگی بهتر و بزرگتر فدا کند.

این بی محابایی جنبش مسیحیت را به راه انداخت، و آنچنان رشد کرد که باعث تهدید امپراتوری روم شد. تنها قدرتی که حکومت روم داشت تهدید به مرگ بود. ولی وقتی هزاران نفر حاضر شدند به خاطر حقیقت بالاتر بمیرند، قدرتمندترین حکومت موجود در زمین قدرتی در برابرشان نداشت. اینطور بود که مسیحیان اولیه دریافتند که با مرگ خود، هدیه زندگی را اهدا میکنند. این معنا و مفهوم سلیب برای آنها بود. این بود که آنها را از قل و زنجیر دیگر نیروها خارج کرده و در دستان وجودی باشکوه تر قرار داد.

وقتی لحظات خود را فدای زندگی میکنیم همین اتفاق روی میدهد.

در نتیجه، وقتی سال جدید را آغاز میکنیم تنها نباید در مورد چیزهای جدیدی که میخواهیم کسب کنیم بیاندیشیم. باید به تمامی پایان هایی که پشت سر گذاشتیه ایم نیز فکر کنیم. میتوانیم آنها را فدا کرده و رها کنیم؛ همانند هدیه هایی که به زندگی میدهیم. میتوانیم به صورت خود خواسته آنها را به عنوان قربانی خود فدا کنیم. این کار به آنها ارزش داده و به خاطر آنچه به ما بخشیده اند مورد شکر گذاری قرار میگیرند، و به این نحو پایان و عبور آنها زیبا میشود.

اگر این کار را هر سال انجام دهیم و بیاموزیم که چگونه هر لحظه را به این نحو در نظر بگیریم و با هر لحظه از زندگی به این نحو رفتار کنیم، در آخر رفتار بزهکارانه خود را پخته و بالغ کرده و حتی میتوانیم یک روز برای مرگ خود آماده شویم. منظور من تجسم مرگ خود به عنوان هدیه ای به زندگی است. در نهایت این بزرگترین چیزی است که قربانی میکنیم. چرا کمی در مورد اینکه چگونه پایانی شکوهمند و زیبایی داشته باشیم فکر نکنیم؟ به این ترتیب وقتی که زمان آن فرا برسد آماده شده ایم.

ایده عجیبی است؟

باور من بر این است که زمان تنها به کسانی تعلق دارد که آن را فدا میکنند. دیگران تحت سیطره آن هستند، به همین خاطر هرگز زمان کافی برای زندگی نخواهند یافت.

نویسنده: دوگ مارمن

ترجمه: محمد.ت

منبع:

http://www.spiritualdialogues.com/forum/viewtopic.php?f=43&t=32

 

به انیتیا ...

انیتیا عزیز :


تنها چیزی که همواره خواهد ماند ستاره ابی است .



شاید نشانه شجاعت ان باشد که گاهی از تند روی ها یا اشتباهاتی که کردیم پوزش بخواهیم . نه اینکه انگشت اتهام به سوی معلولی بگیریم که علت ان خودمانیم .



برکت باشد .

هی یوو آواز عشق برای خداوند ...

هی یوو زیباترین سرودی که به عشق خداوند خوانده میشود ....


آواز هی یووو به مثابه زیباترین اشعار عاشقانه موثر است ...


در تمرین معنوی بهتر است موقع خواندن هی یووو


وجودمان را با عشق پر کنیم ....


میتوانیم  کسی را که دوست داریم در نظر آوریم و از این احساس


کمک بگیریم برای پر کردن خود از عشق


و آنگاه خواندن هی یووو این زیباترین آواز برای خدا را شروع میکنیم ...


و در حالیکه در اقیانوس عشق و رحمت غوطه ور میشویم


ازتجاربی که استاد درون برایمان تدارک دیده  لذت میبریم ...



با عشق