نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

سرزمین رویایی

خواب می دیدم.یک رویا. 

 

پرواز بر فراز دشت سبز و بزرگی که آب بندهایی در آن دیده می شد و حیواناتی مثل گوزن یا گاومیش بر روی آن راه می رفتن. 

 

همه چی انقدر واضح بود که فرقش با زندگی واقعی ما مثل فرق تصویر "وی سی دی" با "اچ دی" بود. 

 

رویایی دیگه:کوه و ابرهایی که قله آن را پوشانده بود.با زیبایی مثال نزدنی. 

 

و رویاهای دیگه.بعضی وقتها آرزو می کردم که ای کاش در سرزمین رویاهام بودم دیگه بر نمیگشتم به اینجا.جایی که خیلی ها به دنبال این هستن که به هر راهی بیشتر درونش زندگی کنن.حق دارند هنوز کلی آرزو مونده که براورده نشده. 

 

هنوزم گلهای زیبای رویاییم در خاطرم هست.خورشیدی که نورانی ترین رنگها را از خودش منتشر می کرد هنوز تو ذهنم نقش بسته. 

 

دارم دچار تردید میشم.آیا جهانی که قدم بهش گذاشتم واقعی هست؟ پس جهان رویاهام که وقتی درونش هستم واقعی بنظر میاد چی؟ که فراموش می کنم جزوی از زمین هستم. 

 

ردپای عشق

بازم داشتم تی وی می دیدم.گله بوفالو ها وسط یک دشت بزرگ. 

 

هم زیبایی داشت هم تامل.خالق این موجودات انگار اصلا عجله ای برای پیشرفتشون نداره.آروم آروم و خرامان دشتها رو در می نوردند.بی خیال از اینکه چقدر عمر میکنن،آیا زمین زیر پاشون فردا هم هست؟ اصلا کجا هستن؟ 

 

می نوش ندانی از کجا آمده ای***خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت 

 

جهان مادی انقدر کش میاد که زمان رو بسازه تا ما فرصت داشته باشیم فکر کنیم.اما چه فکری؟ دغدغه های روزمره؟اینکه به بهشت میریم یا جهنم؟ چقدر دیگه فرصت داریم تا فکر کنیم و برنامه ریزی کنیم که خوش گذرانی کنیم؟جمع آوری مال و ثروت پولی؟ عبادت؟ پرورش بچه؟ 

 

دو دقیقه فکر کنیم.فقط دو... 

 

چرا وقتی همه به دنیا میان و بزرگ میشن و صاحب خانواده و بعد مردن دوباره ما بدنیا میایم و این روندو تکرار می کنیم؟ تکرار تکرار تکرار.آخرش چی؟ مگه نه اینکه میمیریم؟  

 

زمان کش میاد ما هم زندگیمونو کش میدیم.

فانوسک رفاقتی

آره.درسته که هرجا بری آسمون همین رنگه ولی تو شب که تاریکه دیگه آبیی در کار نیست و ستاره ها راهتو روشن می کنن. 

 

آسمونی که بهش نگاه می کنی ستاره داره؟ ...بخاطره ابر و غباره،غبار آلودگی فکرتو،ذهنتو پوشونده. 

بعضی موقع ها این غبارها ماله افکار خودت نیست برای دیگران هست که تا مرزهای ذهن تو کشیده شده. 

 

بد نیست امتحان کنیم ببینیم جای دیگه ای بایستیم هواش بهتره یا نه.شاید نور فانوس کسی راه ما را روشن کرد.کسی که داره دنبال ردپای نور می گرده.جایی که دور از دیگران هست.دیگرانی که باعث آلودگی هستن. 

 

نمیدونم تا حالا آسمان صاف شب رو دیدین؟من دیدم.دریایی از ستاره.انقدر شکوه داره که شاید یادت میره دهنت باز مونده و چند ساعت گذشته!؟ شاید فقط بدنیا اومدم که این شکوه را ببینم. 

 

خدایا چیزی هست که قابل مقایسه با نمایش آسمان شب باشه؟ دلم با خویش می گوید که آری هست.

فرصت سبز

آرامشم را در تو جویم ای وسعت سبز
نجوای خود را با تو گویم ای فرصت سبز

ای دشتهایت ارغوانی ای گلشن راز
با لاله هایت می توانی باشی سرافراز

ای سرزمین آسمانی ای کشور عشق
نامت بلند و جاودانی در دفتر عشق

مردان تو در استقامت مثل دماوند
در پاکی روح و کرامت مانند اروند

فرمان

ماشین؟ نه 

قطار؟ نه 

...؟ نه! 

 

دستور دادن! آره.مگه همش نمیگیم که خدا بزرگه،عاقل ترینه.هیچ چیز از دیدش پنهان نیست و کارش خیلی درسته.حساب کتاب داره.کسی رو دستش نیست.عادله؟ 

 

پس چرا وقتی کلی زحمت میکشه که سنگ بندازه جلوی پای ما یا بزور ما را وادار به انجام کاری میکنه داد و هوارمون به آسمون میره و گله و شکایت و شکوه؟ 

 

اگه عاقله میدونه چکار میکنه،نه؟ وقتی سرباز خوبی باشی و بدونی که فرمانده با تدبیری داری از فرمانش سرپیچی می کنی؟ حالا یکم عشقم بهش اضافه کن،اگه ادعای اینو داری که عاشق خدا هستی نباید به فرامینش گوش بدی و اجرا کنی؟ به خودم گفتم،بدل نگیر.برو هرچه میخواهد دل تنگت بگوی به خالقت که یگوشش دره،یه گوششم دروازه.انگار اصلا به حساب نمیارتت! آره...