نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

موسیقی،پیانو

صوت اونم از نوع پیانو با تک ضربهای زیر و فاصله دار... 

 

و بین هر ضربی کلی وقت داری فکر کنی که کی هستی و چی هستی... 

 

و وقت داری فکر کنی که داری عاشق میشی... 

 

و میفهمی که صوت قسمتی از همون چیزیه که دنبالش هستی... 

 

تو همونی هستی که باید باشی ،همونی که خدا رو جستجو کرد،شجاع بود و راه رو پیدا کرد. 

 

تو جنگجوی عشقی اینجا و در تمام به نام هستی یا نیستی...

زندگی

واقعا چند تا زندگی می گذره تا ما از خودمون بپرسیم که نیروی بی پایان از ما چی میخواد. 

تا بحال چندین چند دقیقه را به فکر لذتها و خوشیها سپری کردیم اما حتی یک دقیقه هم نتونستیم وقتی برای معنویات بزاریم و بهش فکر کنیم. 

چرا خودمونو درگیر ذهنیاتی مثل سرنوشت یک جمعیت می کنیم در صورتی که میدونیم همه چیز بوسیله ظریفترین قانون و شکل ممکن رهبری میشه. 

 

... 

تا کی وقت داریم؟... 

... 

 

می نوش ندانی ز کجا آمده ای 

خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت 

 

تا کی وقت داریم؟... 

 

چقدر دیگه میتونیم بهونه بگیریم،غر بزنیم،لجبازی کنیم 

 

زندگی... 

 

و زندگی یعنی حرکت،یعنی تحول،یعنی اشتیاق 

 

یعنی احساس مسئولیت،یعنی قبول مسئولیت... 

 

یه گنجشکو دیدم امروز.تو دلم ازش پرسیدم آزادی رو به چه قیمتی بدست آوردی؟ گفت به قیمت زندگی،به قیمت قبول مسئولیت کارهای خودم،به قیمت اشتباه نکردن و ...

باور نمی کنم

باورم نمیشه زمانی در آغوش آفریننده خودم باشم. 

باورم نمیشه که روزهای اوج و سر بلندی وجود دارند. 

باورم نمیشه بتونم خیلی خیلی نزدیک به نیروی بی پایان بشم. 

باور نمی کنم کسی مراقب من هست. 

باور نمیکنم،ولی اون همیشه با منه و درتمام لحظات بهترینها رو برام مهیا می کنه. 

باور نکردنیه که تمام آنچه این پایین بهش تعلق داریم اصلا مال ما نیست. 

باور فقط دست و پاگیر هست.منطق جواب نمیده،هیچوقت عظمت چکیدن شبنم را توضیح نمیده چون قسمتی از عشق نیست. 

باور مثل درهای زندان باز میشه،باورت میشد یک روز آزاد بشی وقتی فکر میکردی تا ابد اینجایی. 

اینجا هیچ جا نیست. 

فانوس آبی

سلام....

همیشه تلاش می کنیم زندگیمون بهتر بشه غافل از اینکه هرچی بیشتر پیش بریم بیشتر خودمونو گرفتار دردسر می کنیم.

وایستا،تا کجا میخوای بری؟..........

اما نه،توقف بیجا مانع کسب است.تا حالا ده بار روی شیشه مغازه ها دیدمش(اینجا نگهش دارید).

آره،نمیشه هیچ کاری نکرد.مگه میشه بی تفاوت بود.چند دفعه قراره به دنیا بیایم.مگه میشه اینجا آخرش باشه.

به هر سرنوشتی فکر کردم آخرش مرگ بود،چه خوب زندگی کنی چه بد.حتی اگه یادی از خودتم بجا بزاری در طول زمان رنگ میبازه.هیچی نمیمونه جز کوله باری از کارهای تو که روی دوشت سنگینی میکنه.مصوبش خودتی و با خودت اینور اونور می بری.

این چیه توی دستات؟

تا حالا بهش نگاه کردی.خوب معلومه که تا حالا خبر نداشتی حتی وجود داره.نظرتو متوجه اون کردم.داری نگاش می کنی ولی هنوز باور نداری که هست.واقعیتش تا حالا بهش احتیاجی نداشتی،چون به تاریکی عادت کردی.به دروغ هایی که بهت گفتن حتی ایمان داری.که دنیا همیشه تاریک بوده و همیشه هم همینطوری باقی میمونه.

تقصیری نداری وقتی فانوست خاموش باشه یا سوسو بزنه هیچوقت نمیتونی راه رو پیدا کنی.

اینقدر به اون آتیش زل نزن چون قرار نیست تا ابد روشن بمونه و اطرافتو تا حدودی روشن و گرم نگه داره،بالاخره یه روزی خاموش میشه.خودتو خسته نکن همه آتیشها مثل همن،همه دیر و زود خاموش میشن.

نه،اشتباه نکن این فانوس پایان ناپذیره چون به سرچشمه ای ابدی در درونت وصله که ماورای تفکرات توئه.باور نداری.حق داری باور نکنی چون هرچی که دیدی از روی زمین دیدی،تو دنیایی دیدی که تو رو احاطه کرده.

میتونی با نگاه کردن به فانوس آبی رنگی که توی دستات هست(آره مال خودته،برای تو ساخته شده)بفهمی نه تنها جلوی پاهات روشن میشه بلکه مسیر آبی رنگی به تو نشون میده که کوتاه ترین راه برای خارج کردن تو از این تاریکیه.آره بابا،جهانی نورانی هم هست که خبر نداشتی.


فانوس آبی چیه؟ بهتره خودت  کشفش کنی.فقط بزار ذهنت یکم آزادتر باشه.بیشتر فکر کن،کمتر حرف بزن،سعی کن فانوستو ببینی.خودت کم کم میفهمی چون فانوست تمام تلاششو میکنه که تو به دنیای نورانی قدم بزاری چون اون فقط یجور چراغ نیست،اون یجورایی استاد اینجور کارهاست،سرش درد میکنه برا تحول و تغییر.


تا حرکت نکنی چیزی کسب نمیکنی و حتی باعث میشی دیگران هم از تو تقلید بکنن و در تاریکی بمونن.از اولم نور هدفت بود ولی وقتی به تاریکی قدم گذاشتی کم کم چشمات بهش عادت کرد و همینجا موندی.به خودت تلقین کردی که اینجا همونه که میخواستم.همینجا کنار آتیش گرم میشم،بقیشو بیخیال....................

میثم

آره،اینطوریاست دیگه... 

خوبه که یکی هم نام من تو این بلاگ نظر میده،یک شاید دوست،  

شاید بعدا دوست. 

 

بیا با هم حقیقت را کشف کنیم،چیزی که دنبالش هستی. 

 

قبلنا افتخارم این بود که هم اسم میثم تمار یار آل محمد هستم.الان نه، نه چندان. 

ولی خصلت های خوبی که در این روح بوده و از اونها نام برده شده برای من جای تامل داره. 

 

وقتی نیروی بی پایان در زندگیت نقش داشته باشه دیگه انقدر ها هم دنبال اسم و رسم نیستی. 

 

منتظری تا ببینی خدا  وقتی روزت را شروع می کنی چی برات در نظر گرفته. 

هر چی باشه نیروی بی پایان به تو شکل میده و از تمام لحاظ بخصوص انسانیت پیشرفت می کنی. 

نقطه آرامش

نوشتن یک متن خوب مثل ساختن یک آهنگ یا کشیدن یک منظره خیالی سخت هست. 

مثل سیگاری ها شدم که روزی چند تا پاکت سیگار می کشن که روی کارشون تمرکز بکنند،فقط فرقش اینه که من شکلات خوریم گرفته و گمونم بزودی به جمع دیابتی ها بپیوندم!. 

میخوام راجبه همین آرامشهای کوچیک یکم بنویسم که خیلی زود از بین میرند مثل همین سیگار.نگین ای بابا چیز بهتری گیر نیاوردی که راجبش صحبت کنی؟ 

واقعیتش اینه که تبدیل شده به بلای خانمان سوز خانواده ها و جوانها. دارم میبینم که بچه های هم سن و سالم چطور خودشونو با این چیز مسخره مشغول کردند و اصلا هم به ذهنشون خطور نمی کنه که جسمشونو از سر راه نیاوردند و مثل یک ابزار لازمش دارن برای کارهای مهمتر. 

فعلا صبر می کنم تا نظر بدین و بعدا ادامه میدم.آخه ممکنه بگین به خودشون مربوته و ما را سننه!

لایق جانان

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو   
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو 
 
هرچی فکر میکنم چطوری شروع کنم عقلم قد نمیده!!... 
واقعیتش هرچه قد هم ما حرفای قلمبه سلمبه بزنیم و 
کلی واسه کلماتمون وقت بزاریم بازم به پای تجربیات روزمره نمیرسه . 
   
وقتی تو ایستگاه مترو بودم و داشتم فکر می کردم که  
چند وقتیه از معنویات که غذای روح انسان هست به هر بهونه ای دور بودم و  
توجیهات زیادی برای خودم دست و پا کردم،ناخوداگاه متوجه متن آهنگی شدم  
که داشتم گوش میکردم. 
منظورم همین شعر بالا بود که منو متوجه خودش کرد . 
یک دوری در همین اینترنت بزنید و کل شعر را بخونید و معنی کنید برای خودتون. 
نیرو بی پایان کمکتون می کنه . 
زیبایی درونی این شعر احتیاجی به هیچ توضیحی نداره و فکر کنم برای هر کسی  
حرفهای جداگانه ای داره،خودتون می فهمید.