نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

رنج سازنده

رنج ، روح را برای پذیرش پیام استاد ، آماده می کند . قرار بر رنج کشیدن نیست ، امّا ذات

حضور در طبقه ی فیزیکی ، رنج آور است . مراقبت از جسم ، با احساسات مختلف سر کردن

و مشاهده ی انحرافات ذهن . و بزرگترین رنج ، دوری از خانه ی پدری است ؛

طبقه ی  روح .

رنج ، به روح ، تواضع و نرمی می آموزد و روح را متوجّه حقیقت اصلی زندگی می کند .

اینکه پشت همه ی این جار و جنجال ها ، باید یک کار اصلی و به درد به خور در زندگی باشد

که همان خودشناسی و رهایی از این زنجیره ی درد و مرگ است . بی رنج ، روح فراموش

می کند که کجاست و برای چه  

 

و غرق در لذّت های زندگی می شود و به فکر رفتن از این جانمی افتد .

رنج سازنده ، رنجی که ما را به فکر فرو برد و دنبال فلسفه ی زندگی برویم و کنکاش کنیم

برای شناخت خود و جهان پیرامون .
 

 

با عشق

عشق

عشق یکی از تصفیه کننده های روح است که می تواند راحت تر از روش های دیگر ، روح

را از ناخالصی ها ، پاک کند و آماده برای درک حقایق معنوی گرداند .

روش های دیگر ، مانند انواع ریاضت ها و دوره ها ، با سختی و خشونت بیشتری روح را

پاک می کنند ، ولی عشق ، به نرمی و ملایمت ؛ که این البتّه هم خوب است و هم بد . در ابتدا ،

خوب است و در انتها ، بد .

اینکه یک روح ، کدام روش را برای خالص شدن برمی گزیند ، به زندگی های گذشته و

مسیری که روح تا الآن پیموده ، برمی گردد . روح در هر زمینه ای که تجربه داشته باشد ،

همان را ادامه می دهد .

راه عشق ، روح را به ملایمت از ناخالصی ها می زداید ، امّا خود می تواند به مانعی برای

پیشرفت روح بدل شود . روح عاشق ، نمی تواند خیلی دور برود . نمی تواند دل بکند و

نمی تواند سختی های ادامه ی مسیر را تحمّل کند . در زندگی استادان ، به ترکیبی از این دو ،

از ریاضت و عشق ، برمی خوریم . عشق به استادشان وتحمّل ریاضت هایی که او برایشان ،

معیّن می نموده . و همین سختی ها ، روح را آماده می کرده که به وقتش از استاد ، دل بکند و

به ادامه ی مسیر برسد . اگر قرار بر عشق بود ، روح نمی توانست دوری استاد را تحمّل

کند و پیش او می ماند و راهش را ادامه نمی داد .

تحمّل رنج ها و ریاضت ها ، روح را قوی می سازد که مسیر را تا درجات بالایی ادامه

دهد . 
با عشق

درمان ..

درمان

 ترس ما را از رسیدن به مقصود باز می دارد .

ترس چیست ؟ ترس ، قسمت هایی از ذهن است که ابرهای سیاهی روی آن را پوشانده و مانع رسیدن نور از روح می شود .

این ابرها چیستند ؟ ابرهای سیاه ، خاطرات ناخوشایندی هستند که روی ذهن سایه افکنده اند .   وجود ابرها را ، سرمای احساسات برای ذهن باور پذیر کرده . 
 خاطرات بد ، با احساسات  همراهشان ، محیطی مخوف برای ذهن به وجود می آورند که در آن ، ذهن ، زبون و ناتوان  اسیر شده و توان خروج از این وضعیّت را در خود نمی بیند . 
 
 شاید قفل درب این سیاهچال ، به نازکی پر یک پروانه باشد ، امّا ذهن نمی تواند آن را بشکند . چون آن را باور کرده ، چون احساسات هم آن را تأیید می کنند و چون نوری از روح که حقیقت را می داند ، به ذهن نمی رسد و ذهن ، نمی تواند تصمیم گیری کند .

روح چه می کند ؟ روح ، با استاد ارتباط برقرار می کند و استاد ، با توجّه به نوع بیماری ذهن ، تدابیری می اندیشد تا توسّط روح اجرا شوند و روح ، با اجرای این دستورات ،  هم آگاهی غلبه بر مشکلات ذهن را به دست می آورد و هم قوی و با تجربه می شود که بتواند راه معنوی را ادامه دهد ، تا طبقات بالا ، حتّا پس ازآنکه مشکلات ذهن حلّ شد .

در واقع ، اوّلین بیماری که روح درمان می کند  ، ذهن خودش است  که تجربه ی درمانگری را به روح می دهد و روح از آن پس و با کسب تجربه ی بیشتر از همراهی با استاد ،

می تواند به دیگر روح هایی که در کار درمان ذهنشان هستند ، کمک کند .
 
با عشق .

استادی ...

استادی

راه چیست ؟ مسیر مشخصی که ما را به خودشناسی و خداشناسی لازم  برای خوشبختی

 می رساند . راه به ما یاد می دهد تا به آسایش و آرامشی که شادی و نشاط  در بر دارد ،

  برسیم . شادی و شعفی که در نتیجه ی شناخت خود و هماهنگی بین کالبدهای  وجودمان ،

 به دست می آید .

آگاهی ، همه جا روشنایی به همراه دارد . و روشنایی ، اطمینان و آسودگی .  آسودگی به

شادی مجال می دهد تا پایکوبی کند .

این ، مرحله ی اوّل راه است . راه ، برای همه ، این کار را می کند . این نقطه ای است که هر

چلایی به آن می رسد . امّا راه ، از این به بعد هم ، ادامه دارد . که البتّه اختیاری است . چون

 ممکن است آسایشی که در قسمت اوّل راه به دست آمده ، در این قسمت از دست برود .

قسمت دوّم راه معنوی ، به استادی در راه می انجامد و قبول مسؤلیّت راهنمایی چلاهای

تازه وارد  . و این به  چلا و توانایی هایش برمی گردد که این وظیفه را قبول کند یا نه .

 هر چلایی درطول مسیر خود ، ناگزیر از کمک به دیگر چلاها می باشد که لازمه ی

 پیشروی در راه معنوی است . چون تا آموخته هایت را به دیگران منتقل نکنی ، درس

جدیدی  نمی گیری . چلا به کارهای فردی و دلمشغولی های شخصی اش می رسد و راه

را هم در کنار دارد ، امّا استادی مقوله ی دیگری است . برای رسیدن به استادی ، چلا

تمام دلمشغولی هایش را ازبین می برد و کار شخصی دیگری برایش نمی ماند ، جز راه .

چلایی که مرحله ی استادی راه را شروع می کند ، همه ی وجود خود را در اختیار راه

می گذارد تا راه ، هر طور که صلاح دید ، از آن استفاده کند و آن را تغییرشکل دهد . راه

دیگر از کنار چلا نمی گذرد ، از درونش می گذرد و او را کاملاً دگرگون می کند . ما با

شخص جدیدی روبرو هستیم که پشت سرش راه است و پیش رو ، راه . در درون راه و

در بیرون ، راه .  او راه شده است و چلاهای دیگر ، از درون او می گذرند .

با عشق

باز گشت

راه ، ما را فرا می خواند و اگر هنگام ما فرارسیده باشد ، به ندای راه ، پاسخ می دهیم و 

آنگاه ، راه ، برای ما شروع  می شود .

رفتن در راه ، به این می ماند که شما سفری را آغاز کنید که تمام عمرتان طول بکشد

 والبته روح ، تمام مدّت حیاتش ، منتظر این سفر بوده است . سفر بازگشت به خانه .

  در واقع ، از همان وقتی که روح به پایین فرستاده می شود ، سفر بازگشتش آغاز

شده است . جریان کلّی بازگشت روح ها ، او را به جلوهل می دهد و به بالا می کشد ، 

امّا با شروع راه معنوی ؛ که در واقع قسمت آخر این سفر است ، روح روی پاهای خودش
می رود و لحظه به لحظه ی سفر را درک می کند و برایش برنامه دارد .

همه ی روح ها ، به این قسمت از سفرشان می رسند ؛ یعنی رسیدن به شاهراه اصلی 

بازگشت به خانه ؛ مسیری که مستقیم به خانه می رسد ، مگر اقلّیتی از روح ها ، حدود 

ده درصد که نمی توانند مسیر زرّین را بیابند و به ناچار، باید کلّ چرخه را طیّ کنند تا 

کارمایشان کاملاً بسوزد یا به حدّی برسد که سبک شده باشند و بتوانند از فیزیک بروند . 

مسیر زرّین بازگشت به خانه ، یا راه معنوی ، جایی است که همه ی جنگ ها برای 

روح به پایان رسیده و او از بازی عقیده ی من - عقیده ی تو و مذهب من - مذهب تو ، 

دست کشیده و این بازی را به روح های کم سن وسال واگذار کرده و خود بی اتلاف 

وقت ، بی هدر دادن زمان برای بحث و جدل و اثبات درستی عقیده ی خود و یا جنگ 

برای غالب کردن مذهب خود ، به طیّ مسیر می پردازد تا هر چه زودتر ، این دیگ 

پر جوش را ترک کند و به طبقات آرامی برسد . 

راه برای ما شروع می شود ، دیر و زود ، هنگامی که خاموش از هر بحث و جدلی ،

آرام نشسته ایم و جریان زندگی را درونمان می نگریم ، ندای راه را از کرانه های هستی

 می شنویم که ما را دعوت به آغاز آخرین مرحله ی رسیدن به خانه می کند . 
 
با عشق

راه ...

برای رسیدن به یک نتیجه ی مشخص در راه معنوی ، باید تصویر روشنی ازجایی که  

می خواهیم به آن برسیم  ، داشته باشیم . به کجا می خواهیم برسیم ؟ در این راه می خواهیم

چه کار کنیم وچه بشویم ؟

راه معنوی به ما کمک می کند که درک روشنی از وجود انسان و اینکه  ماجرای آفرینش

 برای چیست ، به دست بیاوریم . پاسخی برای سؤال های همیشگی : از کجا آمده ام ، برای

چه آمده ام و به کجا می روم ؟ یافتن این پاسخ ها  ، اصلی ترین جستجوی هر آدمی در مدّت

زندگی اش بر روی زمین باید باشد . به جز جستجو برای یافتن پاسخ این سؤال ها ،

 چه کار مفید دیگری در زندگی می توانیم بکنیم ؟ چطور ممکن است بی پاسخی برای این   

 سؤال ها ، زندگی خوبی داشت ؟ زندگی ای به دور از پوچی ها و سرگردانی ها ، به دور از 

رنج ها و مشقّت ها . مصایبی که فقط از ندانستن پاسخی برای چراهای زندگی ، ما را در

خود می پیچند و نابود می کنند .

راه معنوی کمک می کند که پاسخ این سؤالات را نه فقط پیدا کنیم ، بلکه بفهمیم . و بر اساس

آن زندگی جدیدی بنا کنیم ، زندگی ای بر اساس چشم انداز روشنی از هستی ، زندگی ای که با

آگاهی و دانستگی جریان می یابد ، و ، خیلی فرق می کند با زندگی ای که در تاریکی های 

جهل و ندانستن جواب های اصلی حیات ، اتّفاق می افتد .

این شروع راه معنوی است . یافتن پاسخ ها . هر سالکی به پاسخ این سؤالات می رسد ،

 امّا بعد از آن چه ؟ بعد از به آرامش رسیدن از یافتن پاسخ هایی که زندگی را کلاف

در هم پیچیده ای کرده بود .

این داشتن چشم انداز در راه معنوی است . 

پس از مدّتی ، و پس از آنکه راه ، پاسخ سؤالات ما را داد ، برای پیشتر رفتن ،

ما باید به تنها سؤال راه پاسخ بدهیم : می خواهیم چه کار کنیم ؟

صبر

صبر ، یکی از ارکان اصلی سیر و سلوک معنوی است . بدون صبر ، سالک چونان مرغی

پرشکسته در دریای حوادث و وقایع غوطه ور است و گاهی به زیر و گاهی به رو ، از آب

شور ناگواری ها می نوشد ، بدون آنکه بداند چرا ؟

صبر است که آرام و قرار ایجاد می کند در دل سالک و او را وادار می کند که با تأمل در

اتّفاقات روزمرّه بنگرد و گرفتنی ها را بگیرد، از آنچه گذراست . صبر ، مایه ی حکمت و

آگاهی است و در درون سالک ، چراغی می افروزد که شب های تاریک بیابان های مسیر

به حقّ را ، روشن می کند و او را در مسیر نگه می دارد . سالک بی صبر ، به هر دری

می زند و هر بی قراریی می کند که باعث می شود آرامش و هماهنگی او با مسیر، به هم

بخورد و تمرکز او روی سلوک ، از بین برود .

سلوک برای سالک ، کار اصلی در زندگی است و سالکی که رابطه اش با راه به هم

بخورد ، سالکی بیکاراست ، سرگشته در وادی پریشانی ؛ نه راهی به  شهر دارد ،

 پیش آدم های عادی و نه کاری در بیابان های بی انتها و دریاهای دور ، در مسیر

رهروان و عارفان واقعی .

با عشق