نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

ترانه

وقتی یک موسیقیدان در افکار و تخیلاتش غرق میشه و بعد یه دفعه جرقه ای در ذهنش زده میشه و یک آهنگ میسازه.یک خواننده آهنگو میشنوه و خودشو هماهنگ میکنه تا بتونه شعری را که متناسب با اون آهنگ هست بخونه.حالا همه چیز به احساسات این دو بستگی داره تا یک ترانه شکل بگیره. 

 

خیلی مواقع پیش میاد که احساسات درونی خواننده یا آهنگ ساز یا مسائلی که در زندگی با آنها دست به گریبان بوده وارد ترانه ای میشه.وقتی ما گوش میدیم اگه به این احساسات نزدیک باشیم یا چیزهای مشابهی در زندگی تجربه کرده باشیم معمولا لذت می بریم. 

 

این نشون میده که آهنگ و ترانه ساختن چقدر سخته چون اگر ما دارای افکار بی ارزش و پوچ باشیم یا احساساتی که مثل حباب روی آب میمونه باعث میشیم که این احساسات به آهنگ منتقل بشه و عواقب جالبی نداره. 

 

نظرم بیشتر روی موسیقی جدیدیه که به عنوان رپ ایرانی شناخته شده.شاید من دارم ندانسته و تنها به قاضی میرم.ولی در بیشتر موارد این ترانه ها موندگار نیست.شاید اصلا نشه این چیزها را جزو موسیقی طبقه بندی کرد. 

 

موسیقی عرفانی اینجا نمود جالبی داره چون احساسات شعری هست که معمولا توسط شاعران بزرگ عرفانی و معنوی بما منتقل میشه.احساسی از عشق به خداوند.دریچه ای که با عشق به سوی ماورا فکر و اندیشه باز میشه.سماء 

 

این نوع موسیقی یکی از دو نوع پیوند با جریان حیاتی خالق را به ما نشون میده.و این ما هستیم که بسته به نوع افکارمون و احساساتمون و درجه معنویت یا عشقمون به معبود ازلی با این نوع آهنگ واقعی زندگی هم جهت بشیم یا نه،خیلی راحت از درک واقیعت درونی این عشق طفره بریم.

زهی خیال باطل

خیلی وقت ها پیش میاد برای من که برنامه ریزی می کنم و کلی پیش بینی می کنم و ... 

 

زهی خیال باطل،هرچه که میخواستم انجام بشه یا یجور دیگه شد یا خراب شد. 

 

آخه کی دنبال این میگرده که چوب لای چرخ ما بزاره؟ شیطان رجیم؟ (با حکیم موافقترم چون میدونه چکار میکنه!)  

 

نه،آره،شاید.اما نه...!!!...این دستان پنهان خداست که میدونه چی برای تو مخلوق بهتره حتی اگه فکر کنی اینطور نیست.ولی این در ازای اینه که ازش بخوای ،خیلی ساده بگی خدایا هرچی تو بخوای.فکر می کنید گوش نمیده؟ میشه که از رگ گردن به ما نزدیک تر باشه و صدای ما را نشنوه؟ یا انقدر سرش شلوغه که وقت برای اتم هایی مثل ما نداره؟ 

 

اگه اونو در قلبتون احساس کنید در قلب شماست و اگر در ذهن احساس کنید در ذهن شماست. 

 

آن اینجاست و نگاه میکنه تا وقتی متوجه حضورش بشید و ... عشق

 

 

عادت

تمرین و تکرار با نظم خاص میتونه خیلی موثر باشه.میتونه مقابل افکار منفی بایسته. 

 

مثال:مسواک می زنیم.اگر مداوم باشه کم کم قسمتی از برنامه روزانه ما میشه.یکی از راه هایی که از تنبلی جلوگیری می کنه و باعث میشه دندانهای سالم و در نتیجه طول عمر بیشتری داشته باشیم. 

 

مثال:نرمش صبح گاهی.کم کم سر ساعت بیدار میشیم و بدنمون دیگه وقتی پیر میشیم تحت تاثیر خیلی از بیماریها مثل کمر درد مزمن یا پادرد مزمن نیستیم.همیشه سر حالیم.امتحان کنید.

 

مثال:خدا را زمزمه می کنیم.مثل نماز،رفتن به کلیسا،خواندن اوستا و .... چی میشه؟ اگه عبادت کنیم چطور میشیم؟

 

سرخ فام

داشتم راجب یه جاهایی یه چیزایی میخوندم. 

 

اگه بگم فکرتون جای دیگه ای میره.برای همین متمرکز بشین روی اینجایی که میخوام بگم.اول آبیه،بعد زرد،بعد نارنجیه،بعد قرمز،اگه شانس همراه باشه سرخ آتیشی دلپذیر البته نه از نوع ربش... 

 

کمی نسیم سرد با چاشنی دریای آبی اگه مقدور باشه،یه دوست از هر نوعی که شما را درک کنه. 

 

غروب شده دیگه.این همه منظره دل انگیز غروبه.باعث میشه یک سری از افکار ناراحت کننده پاک بشه.لازم نیست حتما ببینیدش.فقط تصور کنید که دارید میبینید.این که گفتم مربوط به همون مطالبی میشه که خوندم.افکار منفی را از خودتون دور کنید. 

 

عشق چیز عجیبیه.تصور اینکه خدا به هر شکلی حتی زشت هم باشی عاشق آفریده خودشه واقعا شگفت انگیزه.تو میتونی اینجوری باشی؟؟؟

شیردل

مثل اینکه داستان های دیو و غول و جن و شیاطین تمومی نداره! البته فرق کرده. 

 

داستان یک جور دیگه بیان میشه.دست میزارند رو نقطه ضعف.آیا شما از مردن هراس دارید؟ دنیای بعد از مرگ وجود داره؟ ما همینطوری ول میچرخیم تا یک نمیدونم چیه اسمشو نبر جلومون سبز بشه و زندگی را به ما تیره و تار کنه؟ 

 

ای بابا! خسته شدم ازین چرندیات مدرن.فقط رنگ و لعابش فرق کرده.باطنش همون استفاده از نادانی انسانهاست.تاریکی.ترس. 

 

بندگان حقیقی خدا مثل شیر ایستادند و پشتشون به محکمترین جاها وصله.اونجایی که لرزه بر اندام شیطان صفت ها میندازه.پس مراقب باشید که در دام نگاه های نورانی مردان خدا گرفتار نشید. 

 

نپرسید چرا اینا را نوشتم.چون غات زدم از بس که وقت با ارزش طلا را پای چرندیات هدر می دند.

من

من متولد شدم.این همه دردسر به خاطر چی؟ درسته که عشق مادر (جان فدا) بهترین پاسخ هست اما،روندی که همه آدم ها طی می کنند و می میرند و جاشونو به کس دیگه ای میدن با توجه به سال ها زندگی و تجربه،آخرش که چی؟ 

 

تازه بعضی ها اعتقاد دارند که خیلی خیلی بیشتر از یک زندگی انسان عمر می کنه.تقریبا هشتاد و چهار میلیون زندگی ضرب در سالهای زندگی!!! این مربوط به تئوری تناسخ میشه.زیاد واردش نمیشم،حتی انقدر هم نباشه نزدیک یک قرن زنده ایم بخاطر چی؟ 

 

مثلا یک میلیارد چینی به دنیا اومدن،اگه مثل ما ایرانی ها هفتاد هشتاد میلیون بودن فرقی داشت؟ یا پنج هزار تا؟ این تصادفی هست که من ایرانم و تو اونور ایران،ژاپنیه اونطرف سیاره؟

 

و آیا زندگی یک قدم زدن اتفاقیه؟

دوست خورشید

امروزه میدونیم که خورشید دارای مقدار زیادی هیدروژن هست که با همجوشی هسته ای تبدیل به انرژی و حرارت میشه. و نور. 

 

میلیونها سال طول خواهد کشید تا خاموش بشه،تا خدا چی بخواد. 

 

این چیز بزرگ قسمتی از زندگی دنیایی ماست.با طلوعش خوشحال میشیم که دوباره روز آغاز شده و هرچه که در شب پیش اتفاق افتاده تبدیل به خاطرات شده. 

 

وقتی غروب می کنه بیاد عشق می افتیم و لذت می بریم. 

 

در طول روز نورش همه جا را روشن می کنه و میتونیم به خوبی اطرافو ببینیم. 

 

اون دوست ماست.عجیبه،ولی دلتنگش میشیم اگه نبینیمش.انقدر وظیفشو خوب انجام میده که تکراری شده دیدنش ولی هیچوقت از این تکرار ناراحت نیستیم.اون خالصانه انرژی و نور می بخشه و تاریک ترین جا ها را روشن می کنه. 

 

ما خودمون چقدر به این دوست دوست داشتنی شبیه هستیم.خدا چقدر به این دوست دوست داشتنی ما شبیه هست. 

 

 

اما انگار ما زیاد به خدا شبیه نیستیم.همیشه که نمیتونیم انرژی دریافت کنیم و ذخیره کنیم.یک ظرفیتی داریم،بنابراین لبریز میشیم.قبل از لبریز شدن بهتره ببخشیم و لذت ببریم. 

 

ما هم شبیه دوست میشیم. 

 

ای دوست قبولم کن و جانم بستان...