نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

دوست و دشمن ...

آن


برای ارواحی که خلق کرد راهی را به سوی خانه بنا نهاد


و نقشه اش را بر روی یک آیینه به نام حقیقت رسم کرد .


اما به هنگام نزول ارواح به این کره خاکی آن آیینه را هم فرستاد .


شاید به دلیل خودخواهی ارواح کسی حواسش به ایینه و حفظ آن نبود


شاید هم آن میخواست تا چنین شود . به هر حال آیینه به هزاران تکه


تبدیل شد و هر روحی تکه ای از ان را برداشت .


مدتها گذشت و ارواح سر خورده از بازیگوشی و خودخواهی شان به یاد خانه


افتادند و تصمیم به باز گشت گرفتند . اما دیگر نقشه کاملی وجود نداشت ....



برای کامل کردن نقشه بهترین راه تقابل ارواح با هم و یاد گرفتن


قسمتی از آن نقشه از همدیگر است


اما اگر ما خود را در دایره دوست و دشمن و خوب و بد محبوس کنیم


هیچ گاه به کل دانستنی ها دست نمیابیم .


بهترین راه این است که با نهایت احترام و عشق با ارواحی که با انها برخورد


میکنیم رفتار کنیم تا درس لازم را از انها بگیریم


و یک قدم به خانه نزدیک تر شویم.


با عشق

پرواز را به خاطر بسپار

قبلا این جمله همیشه گوشه ای از افکار منو به خودش اختصاص داده بود.الانم هست. 

 

تنها خاطراتی که ما میتونیم ازش حرف بزنیم محدود به زندگی الآن ماست.جایی خوندم که کسی خاطراتی از زندگی متفاوت با زندگی فعلیش را بخاطر آورده و خانواده ای را پیدا کرده که مطمئن بوده قبلا یکی از اعضای اون بوده.اون جزئیاتی را بخاطر داشته که موجب تعجب شده بوده. 

 

فقط تناسخ جوابی برای این مسئله داره.وقتش رسیده که گستره مطالعات خودمونو بیشتر کنیم و فقط با تعیین مرزهای دست و پا گیر خودمونو محدود به دانشهای شناخته شده نکنیم. 

 

خیلی چیزها هست که باید بخاطر بسپاریم. 

 

آوازم در خود از صدا افتاد
به خاطر بسپار به خاطر بسپار

دری رو به بهشت

آرزوی تک تک ما ایرانی ها بهشت برین هست.مثلا اگر بلیط داشت فکر می کنید اول چه کسایی اونو داشتند؟اگه داشت اونوقت جهنمم بلیط میخواست که اگه با نوشابه مجانی هم میدادند کسی نمی خرید! 

 

اگه کارهای خوب و پسندیده کلید ورود به بهشت باشه تا حالا چقدر خوبی کردیم؟ این مکان نما چشمک میزنه انگار داره فکر می کنه.

دنیای آرزوها

از کجا شروع کنم؟ 

 

پولداریم.میخوایم چکار کنیم.ماشین.خونه.وسایل تفریحی.سفر به بهترین هتل ها و یا نه...سرمایه گذاری و سرمایه داری.قدرت پدرخوانده که خدا رحمتش کنه... 

 

بازیگر هالیوودیم(شایدم بالیوود).شهرت.ثروت.فرش قرمز،آبی،آخرش کفن سفید یا خاکستر خاکستری یا تابوت سیاه و قهوه ای. 

 

هنرمندیم.مقام.منزلت.کلاس.شهرت.آخرش تندیس یادبود. 

 

دیگه چه آرزویی مونده که برآورده نشده؟ خانواده؟ 

 

از خاک برمیخیزیم  و به خاک برمی گردیم.البته فقط جسم ما خاک میشه.و این روح ما که تعلق خاطری به دنیای آرزوها نداره به دیار باقی برمیگرده.انّا لل... 

 

از خداییم و به او بازگشت می کنیم.براشم پولدار و فقیر فرقی نداره.البته یک فرقایی هست بین عاشق دنیا و عاشق آخرت.نه؟ 

 

و دنیایی که دیگه آرزوهای منو برآورده نمیکنه...

این مفتعلن مفتعلن ...

انگار همین دیروز بود تو دبیرستان معلم ادبیات داشت در مورد عروض شعر


صحبت میکرد و مثالی از مولوی اورد


.... این مفتعلن مفتعلن کشت مرا


بعد هم گفت چون مولوی در گیر با قالب های شعری بوده اینجا اشاره کرده


که بر اساس یک اصول و ضوابطی که بسیار هم سخت هست


اشعارش رو بیان میکرده


اما من ته دلم گفتم چون قافیه تنگ اید شاعر به جفنگ اید


لابد تو این بیت مولوی حال فکر کردن نداشته که این جوری تمومش کرده



اما تازه گی ها فهمیدم که خیلی قالب ها هست که به سادگی میاد


و ذهن و روح تو رو تسخیر میکنه


حتی اگه قالب بسیار جدید و تازه کشف شده ای باشه


هر چقدر هم زیبا و مسحور کننده باشه باز هم یک قفس جدیده


برای ازادی معنوی باید هر چی قفس هست رو کنار گذاشت .


شاید هم منظور مولانا همین بوده شکستن قالبهایی زیبا و حکیمانه


که به مانند قفل و زنجیر هایی طلایی روح را اسیر می کند ...


به هر حال فقط یک چیز اهمیت دارد .


تنها آن هستی دارد


با عشق

محفل شبانه

در شب های تاریک قدیم شب نشینی به جای تلوزیون و موبایل(فارسی شوت) و پیامک (فارسی پاس) و اینترنت (شوتی دوباره) که نبود ملت دور هم جمع میشدن،یعنی خونواده ها(پرانتز باز:از بس رفتم تو این وبلاگ های مختلف حرف زدنم عوض شد،امان از رفیق بد! بسته) دور هم جمع می شدند و کلی داستان سر هم می کردند.خالی بندی،فضولی،یه چیزی بگیم یه چیزی گفته باشیم و و و و ... 

 

چیزهای خوبم بوده،غرض اینکه حالا وبلاگ های مختلف جاشو گرفته عین همون موقع وب نشینی شده نقل محافل  ملت اینترنتی یا خانواده های اینترنتی. 

 

_چقدر همه چی عوض شده مش هاشم!  

 

_آره کل علی! 

 

منم دارم عوض میشم.البته نه اینطوری که حرف می زنم.دارم آماده میشم برای دنیای جدید مجازی.خیلی اتفاقها قراره بیوفته. 

 

من از بچه های زمان جنگم.کی یادش میاد؟ اینو گفتم که چون خیلی حرفها داره.نسل ما تغییر کرده و دیگه داستانهای خالی بندی قدیمی مثل جن و دیو و غول و روح بکار نمیاد.چون همه اینها به بازیهای رایانه ای منتقل شدند و نسل آینده دیگه...چی بگم؟ 

 

باور ها و سنت ها هم از بین میرند و مدل های بروز شده جاشو می گیره.اگه نخوایم تغییر کنیم دنیا را و زندگی را می بازیم. 

 

خوشم میاد که خدا همیشه بروزه.(معادل فارسی آپدیت)

طناب عشق

این شاهین منو به فکر واداشت.یعنی عشق میتونه مثلا یک طناب داشته باشه که هرچی بالاتر میری قسمت بزرگتری از دنبالشو در اختیار دیگران میزاری تا اونها هم بالا بیان.البته اگه عشق بالا باشه. 

 

این بالا هم شده جریانی برای خودش.خدایی که اون بالاست.دستهایی که به بالا میره.وانسانی که به پرواز فکر می کنه با سری رو به آسمان. 

 

هرچی گفتم و میگم بدل نگیرین.میخوام همونطور که خدا عاشق شماست همونطور منم شماها رو دوست بدارم.