نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

معجون

چه معجونی عشق و دلدادگی

چه زیباست دوست داشتن پروانه

 

چه هست در دل من

چه هست فراق

 

چه رویاییست آسمان کویر

چه دریاییست دل آزاد 

 

در دلم چیزی هست 

مثل یک بیشه نور

 

در دلم موجی هست

مثل خروش نور در صبح 

 

در چشمانم زلالیی 

مثل شبنم برگ گل 

 

نه به این شجاعت 

مثل ترنم باران بی صدا 

 

به ظرافت شکستن بغض قناری 

به سادگی بازی با کلمات 

 

مثل باد شنیدنی 

این تو هستی،توی نادیدنی مثل انعکاس خورشید در ماه

کوله بار

سلام 

 

من برگشتم روی زمین! آره،چون روی هوا بودم.توی هواپیدا! 

 

سفری خیلی قشنگ بود و جالب و تجربه های جدید! از سفر کردن نباید ترسید،هرچند که من به هواپیماهای ایران شک داشتم،بهتره بگم ترس داشتم،ولی رفتن و دیدن یه چیز دیگه هست. 

 

خلبان های محترم و مطمئن،مهمانداران دوست داشتنی و زحمت کش و تمام افرادی که به نوعی در این سفر همراهیمان کردند. 

 

و هواپیماهایی که مثل کبوتر بال می زنند و تغییر مسیرشان کلی دلهره بوجود میاره.خوب دیگه اینم اینجوریاست دیگه.ولی قرار گرفتن تو شرایط سخت باعث میشه که فقط به یک چیز فکر کنی.اینکه خداوند بزرگ چه سرنوشتی را برایت رقم زده. 

 

بعدا بیشتر می نویسم.فعلا برگشتم با کوله باری از تجربه و سوغاتی!

یا حقّ

داشتم برنامه مستند آخرین روزهای یک استاد،یک هنرمند،یک چهره و ... را میدیدم.سرنوشت چه بازیها که ندارد. 

 

مردی از تبار عشق.نوازنده ای چیره دست که شاید هیچ وقت جایگزینی نداشته باشد.جایگزین! 

 

خیلی وقته که این کلمه در موسیقی ایران بی رنگ شده.جایی که مانکن ها! جای موسیقی عرفانی و پر از معنی ایرانی را گرفتند.از ماست که بر ماست.انقدر سنت شکنی نکردیم که در عهد قدیم ماندیم که تقدیر شاید رنگ عوض کرد.جایی که می رفت تا صدای ویولن غربی قسمتی از سنت ایران شود! سرنوشت چه بازیها که ندارد. 

 

پرویز یاحقی خداوندگار ویولن ایران در غربت،و در قربت به معشوق حقیقی پیوست.روحش شاد باد.انسانی که با صدای احساس و روحش ما را به معبود پیوند داد و رفت. 

 

ما در این دیار غربت وظیفه سنگینی به عهده داریم که همانا از یاد نبردن یادگاران خداوند در میان ماست.باید دیوارهایی و طبقه هایی به قلب خود اضافه کنیم تا بزرگان این مرز و بوم را در آن جای دهیم. 

 

و اگر نمی توانیم حداقل شنونده های خوبی باشیم که موسیقی درستی گوش بگیریم و اشعار درستی بخوانیم که نشانه هنر که به حق برگفته از عشق و نه صنعت،،،،.... است.  

 

به امید روزهای طلایی هنر و موسیقی ایران. 

 

یا حقّ

 

چه قدر بزرگ شدم !!!!!

به خاطر پیگیری یک مساله ای چند روز بود از درب یک منزلی که اخرین خاطراتم ازش مال دوران ۵ - ۶ سالگی ام بود رد میشدم .

امروز یک حسی بهم گفت وایسم و خوب تماشا کنم .


وقتی رسیدم تعجب کردم ظاهرا خانه همان بود که بود اما خیلی کوچیک شده بود


اخرین تصویر های ذهنی که سراغم می امد یک باغ بود پر از درختهای بلند و سر به فلک کشیده که یک گوشه اش یک کبوتری که توسط گربه ها به شهادت رسیده بود دفن کرده بودیم . ( مرد آن خانه شهید شده بود و من و بچه های دیگه از کلمه به شهادت رسیدن خیلی خوشمون اومده بود )


اما چیزی که الان میدیدم یه حیاط ۴۰ متری بود که نصفش رو باغچه گرفته بود

البته کسی دست به ترکیب خانه نزده بود یه جورایی من از یک سطح دیگه به خانه نگاه میکردم

از سطح بزرگی هام که مثلما از سطح کوچکی هام بلند تر بود .


اما چه شادی اون وقتها تو وجودم بود که الان نیست یا کمتر هست و چقدر علم که الان تو کله ام هست و اون وقتها نبود ....


چه قدر دنیا زیبا بود راست راستی الان که فکر میکنم یک تکه از بهشت بود


راستی وقت نبود تا برم سر مزار اون کبوتر شهید تا ببینم چه اتفاقی براش افتاده ..

اما بیشتر از اون به فکر افتادم برم ببینم تو کودکی ام چه چیز های مهمی داشتم که یادم رفت با خودم به بزرگی هام بیارم



به نظر شما اختلاف ارتفاع  دید که این اثر رو میزاره اختلاف سطح آگاهی چه طور نمود میکنه


با عشق



نیک

پندار نیک 

 

گفتار نیک 

 

کردار نیک 

 

مایع ظرف شویی نیک (فقط اسمیه،تبلیغ نیست.گیر ندین)

 

جالبش اینجاست که سه تای اول یجورایی غریبه شدن با ما ولی آخری اگه نباشه امورات ما نمیگذره. 

 

چقدر مادیت دوست شدیم.برج میسازیم.سر همدیگه کلاه میزاریم برای پولی که میاد و میره و چطوری میره اصلا مهم نیست،حتی در عوض قربانی شدن عزیزامون. 

 

پندار نمی کنیم که گفتاری کنیم که حقیقت باشه و کرداری که ریا کارانه نباشه. 

 

غافل ازینکه پندارمون و نتیجه گفتارمون و کردار عجیبمون ثبت میشه.به همین راحتی.به راحتی آب خوردن. 

 

مثل دروغ بدون کنتر نیست،حتی دروغم کنتر داره.ما نمیبینیم دلیل نمیشه نباشه. 

 

بیاید به خودمون کلک بزنیم و .... 

 

بیاید اصلا مسابقه بدیم ببینیم کی بیشتر کنترش میچرخه و امتیاز بیشتری میگیره. 

 

یه بنده خدایی را میشناسم که چند سالی هست تو این مسابقه که الان به ذهنم رسید شرکت کرده و ممکنه رتبه اول را بیاره!!!!!

 

شما نمیخواین برنده بشین؟ ازش پیشی بگیرین؟ جایزه هم میزارم.

فریاد درون

فریاد درون.... 

 

همین 

 

تا بعد.... 

 

وقتی میفهمی که خدا قدمی برای تو برداشته... 

 

 کسی نشنید. 

 

لیمو داریم....لیموی شیراز...سبزی خوردن...سبزی خوردن...یخچال کهنه میخریم...رر...ررر...ررررررررررررررررررررر....بیب...میشه درو وا کنید،کلید یادم رفته بردارم....سیر،سیر،سیر،سیر،سیر.... 

 

وقتی همه چی ساکت شد برمیگردم پیشت... 

 

و گوش میدم.

مهر در مهر

دوباره فصل ماتم گرفتن شروع شد.بچه ها را چه کنیم. 

 

بچه ها می فهمند. 

 

بچه ها میترسند. 

 

بچه ها بزرگ میشند. 

 

بزرگترها ازین که سر بچه ها را گرم کنند راضیند.ازینکه یک عمر دروغ بخوردشون بدن راضیند.ازین که تمام مدت یک سال را هدر بدند و بجای درس زندگی گرفتن اخلاقیات و معنویات پرند بخوردشون بدند راضیند. 

 

داغ دلم دوباره تازه شد.فصل بدبختی طفل معصومان کوچک از همه جا بی خبر شروع شد.فصل آغاز ما هم شروع شد. 

 

این فصل حسن های خوبی داره که همشو نمیتونم بگم.ولی هر روزش میدونم که برام خاطره میشه.متضاد حرف زدم؟ نه.اینجوریا هم نیست. 

 

حقیقت تلخی هست که از بس بخاطر نیاوردیم فراموشمون شده. 

 

هر تکه از زندگی ما تجربه هست و این تجربه تلخ شرکت در کلاس های مسخره مشق نویسی و از بر کردن، قسمتی از سرنوشت بچه هایی هست که آمدن تا خدا را بهتر بشناسند. 

 

و فقط اونه که میدونه چکار میکنه.من خاموش میشم و شتر دیدید ندیدید...همین