نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

زندگی

تلاش های ما برای بهتر کردن زندگیمون همیشه به نتیجه نمیرسه.اصلا روند این کار اینطور نیست که بتونیم به آرزوهامون دست پیدا کنیم.  

  

به قول شاعر باید پارو نزد وا داد  

  باید دل رو به دریا داد  

خودش میبرتت هرجا دلش خواست  

  به هرجا برد بدون ساحل همونجاست  

  

اینه که باید بشینیم و کاری نکنیم؟ نه ، مطمئنا تلاش ما برای زندگی اینطوره که باید پارومونو در جهت درست بکار ببریم.یا راهنمایی بخوایم،مثل اینکه به یک فانوس دریایی نگاه می کنیم یا از روی سوسوی ستاره ها راهمونو پیدا می کنیم.این نور کوچیک ستاره ها را دست کم نگیریم.اینها واقعا علامت هایی برای رسیدن به مقصود هستند.  

  

و وقتی صبح زندگی شروع میشه هرجوری شروع کنی همونطوری هم پایان میگیره.این عالی که میتونیم زندگی کنیم.این عالی که میبینی هزارتا دردسر را تحمل کردی تا فقط یه شکلات برای یه بچه بخری.یا یه پولی را بریزی توی صندوق صدقات.  

  

مهم این نیست که قراره این پول کجا بره مهم اینه که من اینکارو از اول مثبت کردم.با عشق دادم.  

  

و میتونیم یه گوشه از اداره عظیم نیروی بی پایان باشیم.مثل یه کارمند برای این اداره کار کنیم.صبح سرکار بریم و شب خوشنود برگردیم و ببالیم که تو این شرکت کار می کنیم.  

  

چقدر از بیمتون تو این شرکت میگذره؟ چقدر سابقه کار دارین؟ دو سال؟ ده سال؟ هزار سال؟

ملاقات با من

دیشب فرصتی دست داد تا سری به ؛ من ؛ خود بزنم بعد از گذر از بیابان ها و جنگلها کوه ها و دره ها به بارگاه اهورا مزدا و اهریمن رسیدم خدا وشیطان دو همسایه و فرمانروا در اقلیم هایی از من ....


و دانستم که چرا این دو از هم جدایی نمیگیرند و همواره وجود هر دو برای بازگشت به خانه الزامیست

و اینکه تنها در سایه تنشهای ارسالی از اهرمن است که اهورا برایمان متجلی میشود و انگاه ....


هر دو را وداع کردم و پا به اقلیمی فرا تر گذاشتم انجا که من بودم و فقط من و این من نه اسم داشت و نه رسم نه خوب بود و نه بد نه زشت بود و نه زیبا نه زن بود و نه مرد  ....


فقط من بود و این من محو در جلال پرتوی هزاران خورشید بود .....


جایتان پیش من خودتان خالیست حتما سری بزنید و دریا دریا عشق نثارتان خواهد بود ....


با عشق

هست و نیست

من اینجام                                     دقیقا اینجا...  
  
    
                        نه ، اینجا...  
  
  
                                                                  اینجام؟...  
  
نیستم....  
  
هستم......  
  
اگه اینجام پس هستم،نیستم؟  یعنی من وجود دارم؟ ندارم؟ پس کلمات چطور شکل میگیره و جمله ساخته میشه؟  
  
شهری ویران میشه.  
  
تابلویی خلق میشه.  
  
پس من همه جا هستم.  
  
اینجا... دقیقا اینجا...

به خاطر یک مشت فرشته!

اینهمه دردسر کشیدیم...!  

  

خواب به چشممون نیومد...!  

  

کلی مسئولیت گذاشتن رو دوشمون...!  

  

عشق؟؟؟....!  

  

یادمون رفت کی هستیم...!  

  

یادمون اومد کی هستیم!!!....!  

  

همش به خاطر............  

  

به خاطر یک مشت فرشته....!

بدون شرح ....





........................


با عشق