نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

غذای روح

گرسنه شدم،یعنی جسمم غذا خواست و بهش دادم.روزی سه وعده شایدم بیشتر  

خسته شدم،یعنی جسمم خسته شد و خوابیدم شاید بیشتر از وقت لازم  

  

میخواستم لذت ببرم،یعنی ذهنم لذت ببره و چیزایی که دوست ندارم بگم اتفاق افتاد.  

میخواستم آرامش داشته باشم ، یعنی ذهنم آرام بشه و گذاشتم خیالم به همه جا پرواز کنه.  

  

  

...  

  

گمشدم،یعنی احساس کردم گم کرده دارم  

شنیدم،موسیقی که وجودمو تسخیر کرد  

عاشق شدم و دلتنگ ، یعنی محبت بود که زنجیر شد  

  

روحمو دیدم حسش کردم،یعنی....  

  

یعنی این من بودم این خود من بودم نه جسم نه ذهن من وقتی جسمم به خواب رفت و ذهنم خسته بال نشست و نظاره گر شد ، روحم بود که تقاضا کرد.  

  

اون عشق میخواست ،اون سکوت خواست ، اون مقصدو خواست.  

  

به خودم فرصت دادم تا عاشق بشم تا آرام بشم تا به مقصد فکر کنم.  

  

پ.ن.:چقدر عاشق همه چیم مثل همون موقع که برای هیچی یا هیچکس اشک ریختم ، یعنی اشکو غمی که از اعماق اومد.

نظرات 5 + ارسال نظر
دختربهار سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:24

چقدر خلوص بود توی این جملات

ممنونم

دل نوشته چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 http://www.golabdon.blogfa.com

چقدر صریح و زیبا بود... منم خیلی برای هیچی اشک ریختم خیلی همش برای هیچی و هیچکس بوده اما اندوه عمیقی بوده...

خوبه هم تجربه

رویا پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:55

چرا نظر من رو پاک کردی باهات قهرم چون بدی بد .

قر نکن دلیل خوب داشت

رویا یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:52

چه دلیلی ؟ زود بگو بهم وگرنه قهرم ها

خاکستری شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 23:47 http://adamgray.blogsky.com

خوب می نویسی بهت تبریک می گم.

با تشکر
چشات خوب میبینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد