نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نفس زمین

اولین نشانه های بهار رویایی پدیدار شد... 

 

زمین از خواب زمستانی بیدار شد....البته هنوز صورتشو نشسته و چشاش پفیده!!! 

 

خیلی چیزا یاد گرفتم... 

 

خیلی چیزا را ترک کردم.... 

 

یاد گرفتم احترام بزارم... 

 

احساس کنم....   عاشق بشم....  

 

یک سال دیگه گذشت و من وقتی فکر می کنم میبینم که چقدر خوشحالم 

 

"زندگی آرومه 

 

من چقدر خوشبختم"  

 

که خدا را دارم...که جان را دارم...که آن را دارم....آری،تا شقایق که گلی هست زندگی باید کرد...باید دوید تا سر کوه...تا ته دشت...چون آن شور را داری...و سیب داری... 

 

و یک سال دیگه میتونی زندگی کنی....که شاید برای دیگری آخرین بهار عمر باشد....فکر کن!!!

 

نظرات 7 + ارسال نظر
ج.ینده ی حقیقت پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:28 http://www.7rozane.blogfa.com

سلام نوترون :

خوب خیلی خوشحالم از اینکه تونستی خیلی چیزا رو تویه این سالی که گذشت رو بدست بیاری .

اره درست میگی تو در سال جدید که زندگی میکنی شاید برای یکی دیگه اخرین سال عمرش باشه .

میدونی پس بهتره که ما هم با این فکر که سال اخر زندگیمون هست میتونیم خیلی از اشتباهاتی که ممکنه بکنیم رو انجام ندیم .

گفتی "همه چی ارومه" بهش فکر کن و ببین چقدر بخاطر این ارامشی که داری باید خدا رو شکر کنی

جوینده ی حقیقت جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:16

سلام :
الان دوباره مطلبت رو خوندم یه حرفی :
اینکه احساس خوشبختی و رضایت از خودت داری خیلی خوبه خدا کنه همه از خودشون راضی باشن و احساس خوشبختی بکنن .

تا گلی هست زندگی باید کرد موافقم با این حرفت .

همین .

میشه تو اول فکر کنی بعد حرف بزنی؟

اون دو تایی که گفتی دو تا شعر بود،یکیشم ترانه ای بود،اون یکی سهرابی بود...

جوینده ی حقیقت شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:50

اولا سهرابی نخونده حمید طالب زاده خونده ، نمیدونم شعرش رو کی سروده .

دوما من خودم میدونم این شعر خوانده شده صرفا اینطور فکر کردم که تو هم با این اهنگ یا شعر احساس خوشبختی میکنی همین .

سوما یه خورده فکر کن ببین چرا از این شعر واقعا خوشت میاد صرفا بخاطر شعرش هست یا اینکه یه جور همدردی میکنه باهات ( در خوشبختی ).

دستی دستی خوشبختت هم کردم .

برو خوش باش و ببین رویا کجاست ازش یه حالی بپرس الزایمر که نگرفتی .

تنت خورده به تنه برره ای ها!!!

سهراب سپهری ! اسم خودتو گذاشتی دانشجو؟ چه دانش پژوهی هستی تو؟ آخرش میخوای چه دانشمندی بشی؟ دانشمند هسته ای؟ خودتو بترکونی؟

جوینده ی حقیقت یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:48

سلام :

اره میخوام اگه بتونم نوترون بعدش هم پروتون رو از هم بشکافم .
تازه تو گفتی سهرابی نه سپهری ( مخلوطی از هردو رو گفتی ) پس عیب از خودت بوده نه من .

lily چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:56 http://www.lilynaz.blogfa.com

و هر غروب پاییزی , تنها کنار جاده بی انتها می نشینم و به دور دست ها می نگرم ؛ شاید قاصدی از جانب تو بیاید...

خوشحال میشم پیش منم بیاین.
منتظرم...

وقت شد چشم میام

دل نوشته-نور سقفی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:16 http://www.golabdon.blogfa.com

مرسی متن خیلی زیبایی بود. خیلی خوبه که سال خوبی داشتی. خدا رو شکر... امیدوارم سال جدید بهتر از این باشه برات

ممنون که سر زدی،خوشحال شدم.

مهدی جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 http://WWW.SHEREPARSI.PERSIANBLOG.IR

دم شما گرم بالاخره یه نفر از سیب حرف زد
البته من هیچ وقت به مرگ فکر نمی کنم چون تا وقتی زنده هستم باید فکر زندگی باشم . حالا بعد از مرگ یه فکری به حالش می کنیم

مردن مردان با مردن مردان فرق داره ،فکر کن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد