نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

وفاداری ..

بد ترین بلایی که ممکنه سرتون بیاد چیه ؟

اتفاقی که شما رو در موقعیت مرگ و زندگی قرار بده ...

خوب فکر کنید و اجازه بدید تا خوب ترس از اون موقعیت شما رو بگیره ...


من از کوسه خیلی میترسم .


نوجوان که بودم تو همین شمال خودمون در حال شنا بودم که احساس کردم

تا مچ پام رفت تو دهن یه چیزی و دندونهاش داره پوستم رو میبره .

چند روز قبلش فیلم ارواره های کوسه رو دیده بودم ...

حالا تصور کنین که من چه حالی داشتم ...

خلاصه رفتم زیر اب و با سر یک ماهی بزرگ مواجه شدم

که از تنه اش جداشده بود و  میخواست پای من رو  قورت بده ...


دیشب فیلم open water  رو میدیدم داستان یک زن و شوهر که برای تعطیلات

میرن به یه تور غواصی و موقع شنا وسط اقیانوس جا میمونن ..

بعد از مدتی کوسه ها میان سراغشون و شوهر رو زخمی میکنن

که تا چند ساعت بعد از اون زخم میمیره و زن جسدش رو رها میکنه

تا خوراک کوسه ها بشه

و بعد از چند ساعت زن با کمال یاس و بهت وسایل غواصی رو

از خودش جدا میکنه

و میره زیر اب بین یه لشگر کوسه که مدتی بود داشتن فکر میکردن

از کجاش شروع کنن به خوردن ....


خودم رو تو اون شرایط تصور کردم و با سابقه ای که از بایگانی ذهنم

در اومده بود کاملا در موقعیت قرار گرفتم ....

بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که اصلا مهم نبود که در اون شرایط

چیکار میکردم ...

مهم این بود که تا کی میتونستم به روح الهی وفادار باشم

و درونم رو از عشق پر کنم

و ایا کی شروع میکردم به از دست دادن اعتقادات و معنویتی  که میشناسم ....


و ایا وقایع زندگی ما دایما تکرار این سوال از ما نیست که :



فرزندم تا  کجا به من وفادار میمانی ؟


پ . ن .

هنوز هم از احساس خورده شدن توسط کوسه حالم بد میشه اما امیدوارم که

درس مورد نیازم رو یاد گرفته باشم ...


با عشق


نظرات 6 + ارسال نظر
پسرآزاد یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 http://goldenwisdom.blogfa.com

برکت باشد

ممنون

پگاه یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:39

بسیار زیبا بود شاهین عزیز. واقعا به نکته ی خیلی جالبی اشاره کردی. من رو که خیلی برد توی فکر
ممنونم

خواهش میکنم
شاید با گفتن این مطلب از سقراط به جمع بندی بهتری برسیم

به خاطر استاد درون حاضری چکار کنی ؟
چلا : حاضرم به خاطر استاد بمیرم

سقراط : چه کار احمقانه ای
استاد از تو میخواهد تا با او باشی در تمام مراحل زندگی


( البته این مطلب نقل به مضمون هست از یکی از کتابهای اک )

با عشق

رویا یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:42 http://7rozane.bloggfa.com

سلام اقا شاهین واقعا حادثه دلخراشی رو داشتین :

بدترین اتفاق برای من ممکن بود پیش بیاد امد و دقیقا به نوعی دیگه این قضیه رو حس کردم ولی من از قضایای دردناکش زیاد یادم نیست و فقط خوبیهاش رو یادمه و یادم میمونه همیشه .

ولی واقعیت اینه که من از مرگ نمیترسم نمیدونم چرا ؟

خیلی ممنون از نوشتتون :


" با عشق "

سلام
گمونم نگرفتی فقط کله ماهی بود که پای من رو خورده بود نه ماهی زنده
اما اثرش تو وجودم زیاد فرق نمیکرد

خوب معلومه وقتی از کالبد فیزیکی جدا بشی درد و رنجی نمیمونه فقط عشق و سرخوشی است ..

بعد هم مگه مرگ ترسناکه ؟

مشکل من اون فاصله چند دقفیقه ای تا مرگه نه مرگ

من مرگ رو دوست دارم و برام به شیرینی عسل هست

شاید این رو شنیدی
موتو قبل ان تموتو ا
و تازه زیباترین چیزی که میشه اضافه کرد اینه که
فان یمت یرنی
(‌این هم واسه این که فکر نکنی من .... )
با عشق

اوومیثم:

چشم عسلی یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:17 http://hasrategozashteha.blogfa.com/

فرزندم تا کجا به من وفادار میمانی ؟


چه جمله ی قشنگی... فیلم مسیح اون لحظه که مسیح رو به صلیب می کشن و شیطون داره وسوسه ش می کنه به یادم افتاد... اون لحظه که خدا رو با تمام وجود صدا می کنه...

من هیچوقت نمی خوام خدا با داشته هام و دوس داشته هام امتحانم کنه... همیشه التماسش کردم که نذاره رابطه مون مخدوش شه.. شایدم تا حالا خیلی سختی ها رو کشیدم و بهش وفادارم اما از بیشتر شدنش می ترسم... ازینکه خدا خوشش بیاد و هی کشش بده و هی منو از اهدافم دور کنه و من خدای نکرده یه روزی کم بیارم... اره تو بدترین شرایط هم می شه خدا رو دید و حسش کرد اما یه وقتایی وقتی خودم رو مقصر می دونم به خاطر قرار گرفتن تو شرایطی اونوقت دیگه خودمو مواخذه می کنم و نه خدا رو ...

بی خی.. اومدم بگم...
با گالری مصیب آپم...
با گل و شیرینی تشریف بیاورید :دی
همگی...

خوب به نظرم باید بگم با نهایت تاسف خداوند دقیقا رو نقاط ضعفت دست میزاره چه دوست داشته هات چه ترسهات و با اونها بهت اموزش میده
اگر خیلی ناراحتی راه حلش اینه که نقطه ضعف دستش ندی


حتما میام

با عشق

اوومیثم دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:07

بابا یونس پیامبر!

شاهین که کله ماهی خوردی همه عمر
دیدی که چگونه کله ماهی شاهین را خورد؟

(لطفا شمالی بخونید)

والا میثم جان بعد از این اتفاق بود که من شاهین شدم و تصمیم گرفتم که همه عمر کله ماهی بخورم

بی نام و قابل انتقال به غیر دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:54

سلام
اتفاقا من هم دیشب همسایه مون واسمون یه غذایی به نام قلیه ماهی آورد. اولین بار بود می خوردم.
گفتم این گوشت چیه؟ گفت : گوشت ماهی .
حالا که این مطلب رو خوندم برام جالب بود. و این سوال برام پیش اومد که : واسه روح الهی مگه فرقی هم میکنه که ما کوسه رو بخوریم یا کوسه ما رو.
در هر حال هر دو تامون از نظر اون جاودانه ایم.
پس در هر حال هدفش اینه که ما درس مون رو بگیریم چه کوسه ما رو بخوره چه ما کوسه رو بخوریم.
عجب بخور بخوری شد.
امشب شام بنده نیمرو است. برم ببینم درسش چیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد