نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

مثل پرواز "سه"

... 

 

گمونم چرتی زدم،هر کار کردم خوابم نبره نشد.خوب شاید اینم جزوی از زندگی منه. 

 

آره.دارم میرم بیرون.باد میاد.چقدر خیسم یخ کردم. 

 

مامان...بابا...آره این موجود بزرگ که بالا سرم وایستاده مامانه.همینجوری اومد تو ذهنم.اصلا مامان یعنی چی؟،نمیدونم ولش کن.فعلا خیلی گرمه،میرم زیر پر و بالش.پس این چیزای نرم و لطیف اسمش پره.اه بابا کجا رفت؟ داره از ما دور میشه...شاید بعدا فهمیدم. 

 

بدنم خشک شد.اینا چیه رو تنم؟ پره؟ نه شبیه نیست،کرک...آره فکر کنم اسمش کرکه. 

 

یه احساسی دارم.دلم یجوریه.گشنمه،آره...گشنه.بابا داره میاد.یه چیزی تو منقارشه.بنظر خوشمزه میاد.مزه؟آره،مزه! دادش بمن... ...آخی،حالا احساس خوبی دارم. 

 

یک حسی میگه برم یک دوری بزنم.فعلا حالشو ندارم.بشینم ببینم چه خبره.اینا چیه دورم.راستی بابا چطوری از ما دور شد؟ چطوری برگشت؟ دقت نکردم.یادم باشه دوباره نگاه کنم.این چیز آبی چیه که روبروی ماست؟...مامان گفت دریاست،پر از آب و بی انتها... 

 

بی انتها یعنی چی؟... 

 

(ادامه دارد)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد