نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

تولد دوباره

با خودم فکر میکردم اینهمه چیزهای جورواجوری که یاد گرفتم به چه درد میخوره. 

  

یکیش همین نوشتن بود.چقدر سر اینکه موضوع انشاها سخت بود ظاهرا اذیت شدم.الآن ولی بخاطر همون جمله بندیها و کلی دردسر مخصوصا سر امتحانات که وقتم تنگ بود میتونم اینجا یه چیزایی سر هم کنم. 

 

خیلی چیزا بود که منو آزار داد به ظاهر، مثل سخت گرفتن مادرم سر رعایت نظافت و پاکیزگی.ولی امروز خودم لذت می برم از اینکه همه چی برق بزنه،هم اینکه منضبط شدم در کارهام. 

 

ولی نیروی بی پایان دست بردار نیست.هنوز خیلی چیزا باید یاد بگیرم.به چه درد میخوره؟نمیدونم،اصلا به فکرمم نمیرسه که چی میخواد یادم بده.میخواد آماده بشم.برای یک تولد دوباره.چون خیلی چیزا هم داره یادم میره(مثل حیظ بودن!!). 

 

شبیه یه جور دگردیسیه.تبدیل کرم  پرزدار به پروانه ی زیبا. 

 

کلی چیز باید یاد بگیرم،وقت تنگه.دوباره آفتاب بالا میاد،سعی میکنم دوباره متولد بشم. 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
یک زن دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 00:32

دوست عزیز چطور میشه از صندوق پستی ی اینجا استفاده کرد؟

راستیتش نمیدونم.زیاد تو قید و بند این چیزا نیستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد