نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

کفش هایم کو ....

چند شبه یکی دایم صدام میکنه


خواب اروم رو ازم گرفته  تا چشمم گرم میشه صدام میکنه


تو صداش مهربونی هست . ارامش هست و خیلی حس های اشنای دیگه


اما یه حس غریبی هم توش هست ...


چیزی مثل ترس مثل پریدن تو دره ای که پوشیده از مه هست


و تو نمیدونی که چقدر عمق داره


اما میدونی اون پایین چی در انتظارته ....


تضاد ی که این ندا ایجاد میکنه رعب اوره و خواستنی


نمیتونم احساس دقیق رو بیان کنم کلمه ها کم اوردن ....


این بار نیروی بی پایان مرا به جاده ای مه گرفته فرا میخواند .


با افقی از کوههایی پر برف و خورشیدی هزاران برابر روشن تر از


خورشید این زمین ...


باید امشب بروم


کفشهایم کو ...



نظرات 2 + ارسال نظر
دهان پاره دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 http://www.dahanpare.blogsky.com


قدم هایم را می شمردم و با خودم تکرار می کردم
اگر این خیابان به انتها برسد من می توانم
خیابان به انتها رسید
شهر به انتها رسید
و از جاده خارج شدم
نشد که نشد
تازه فهمیدم چقدر دوریم

ممنون از توجه ات

اما شاید مقصد همان مسیر باشد .....

اوومیثم دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 22:37

این صحنه هایی که میگی مثل فرق وی سی دی(بیرون) با دی وی دی(درون) هست.تصاویر شفاف که انعکاس نور نیست و از درون نورانیه.

زندگیت پر برکت!

ممنون

هر چی که هست زیبایی و هیجانی نفس گیر دارد ...


برکت باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد