نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

درخت پیر

سلام... 

 

همیشه تو زمستون های سرد جای گرمو دوست داریم مثل کنار بخاری.ولی من همیشه یادی از تابستون می کنم،موقعی که میریم گشت و گذار تو طبیعت.هوا گرمه و سایه واقعا چیز خوبیه،مخصوصا اگه سایه درخت باشه.یه درخت کهنسال چون معمولا بیشتر ریشه داره و به طبع شاخه و برگشم بیشتره،درنتیجه سایش گسترده تر.دوست دارم زیر درخت لم بدم،واقعا لم بدم،پاهامو دراز کنم و به صدای باد گوش کنم. 

البته بد نیست یجور موسیقی خاص گوش کنم.یجور صدای تار یا چنگ. 

 

با خودم فکر می کنم که ای کاش همیشه اینجا و در همین سکوت بودم.دور از مردم،دور از درگیری های فکری،دور از همه چیز،همه چی..... 

 

آرامش،سکون.ولی خود طبیعت داره به من نشون میده که جاریه،مثل باد،مثل آب،مثل رشد یک گیاه. 

 

با خودم فکر می کنم چرا ساکن باشم.چیزی که بهش دل بستم مثل خیلی چیزای دیگه فقط یک تصویر،یک توهم هست.خیلی زود رنگ می بازه.درخت پیر خشک میشه،میپوسه،سایه از بین میره.آفتاب غروب میکنه.تابستون پاییز میشه و بعد زمستون سرد و یک جای گرم دوست داشتنی که اونم دوامی نداره.جای درخت پیر یک نهال در میاد تا دوباره پیر بشه.چرخه مرگ و زندگی هم چنان ادامه داره و تنها چیزی که داره این تغییرات را میبینه منم یا بهتره بگم روح منه. 

 

روح من که هیچوقت ساکن نیست،از بین نمیره.باید هر روز کاری کنم که روح من پیشرفت داشته باشه و ...........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد