سلام.
داستان تکراری، امّا...(بقول بعضی آمما!!)
پینوکیو دوست داشتنی کودکی ما از چوب تبدیل به پسر بچه زنده ای شد،البته الاغم شد.یادتونه که روباه سکه با ارزش پینو رو با مکر و حیله دزدید.
جینای دوست داشتنی،فرشته مهربون و داروی تلخ شفا دهنده.
شهر بازی و سرنوشت غم انگیز.
شهر بازی،شهر بازی ما.ما پینوهای بیچاره چرا به حرف جینای وجدانمون گوش نمی کنیم.چرا حرف های فرشته رو ندید می گیریم حتی موقعی که سرنوشتمونو توی تابوت بما نشون میده.
منتظریم نهنگه ما رو ببلعه؟ یخورده فکر کنید،یه ذره................................
پینوکیو
گفتی که سرماست
تا اونجا که یادمه تا درد نباشه که فریاد نیست
وقتی زمستونه باید گرما درست کرد
حالا این سرما از کجا هست ؟
منظورت چیه؟