از قدیم گفتن ترس برادر مرگ است
ولی یه روز فهمیدم قضیه خیلی بزرگتر از این حرفهاست
ترس بزرگترین محرک انسان امروز شده
ترس از دست دادن ... ترس به خطر افتادن منافع ... ترس نرسیدن
.....
با یه ترس هم تازگی ها اشنا شدم
ترس به دست اوردن ... ترس از ازاد بودن ... ترس از رها بودن
خوب با این همه ترس بی خود نیست این همه فیلم ترسناک ساخته شده
تمام ترسها از این جا بوجود میاد که احساس عدم نقطه اتکا داشته باشیم
و جالب اینه که وقتی نقطه اتکایی به بزرگی نیروی بی پایان داشته باشی
قالبا بلافاصله نیروی بی پایان شروع میکنه به اموزش دادنت
بعد از یه مدتی تصمیم میگیره که بهت بیاموزه مسولیتت فقط
با خودته و باید خودت به خودت اتکا کنی
اینجاست که تازه معنی ترس رو میفهمی
و ثانیه ای هزار بار شک میکنی
ایمان میاری
پر میشی
خالی میشی
تنها میشی
....
فقط نیروی بی پایان است که میتواند از این گرداب تو را به بالا ببرد
اما فقط و فقط اگر خودت این راه را بروی
او فقط مینشیند و با ایما و اشاره تو را راهنمایی می کند
و با نهایت خونسردی به تو ازادی میدهد تا هر چه می خواهی بکنی
حتی اگر سقوط را انتخاب کنی ....
این مقدمه ای است بر خویش استادی
و رسیدن به اغاز راه حقیقت
انقدر میترسم که نمیدانم چه باید کرد
برکت باشد
انقدر میترسم که نمیدانم چه باید کرد گاهی منم همینطور میشم گاهیم قویم
همینطوره
سلام چاهین ;)
به جهان که دید صیدی که بترسد از رهایی
جالبه که همونطور که یه عشق حقیقی برای آدم وجود داره، یک ترس حقیقی و بایسته، هم وجود داره
:(
ولی من اصلا از ترس خوش نمیاد
یک نفر می گفت وقتی با عشق قلبت رو پر کنی ترس از قلبت بیرون میره
ولی .....
تنها می تونم بگم : برکت باشد ...
برکت باشد
این ترس آخری که گفتی فقط در اثر افزایش آگاهی بوجود میاد. تا زمانی که رهایی و آزادی رو نمی شناسی ترسی هم از به دست آوردنشون نداری.
نقطه اتکای من در راه رسیدن به این رهایی شاید از نیروی بی پایان شروع میشه ولی در نهایت همونطوری که خودتم گفتی با دانستن اینکه نقطه اتکای سقوط یا آزادی من خود من هستم به پایان میرسه. خودشناسی نقطه اتکا رو از دوش کاینات برمیداره و روی دوش انسان می گذاره. همون بار امانتی که قراره به دوش بکشیم.
عمیقا فکر میکنم اگر به انسان به عنوان یک حقیقت مسلم ایمان داشته باشیم دیگه شکی در کار نخواهد بود. انسان به معنای اصیل و واقعی خودش. انسانی که نیازمند و طالب رهاییه حتی اگر از رویای به دست آوردنش هم وحشت کنه...
یه دوست که تو دورادور می شناسیش شاهین یه روزی یه جمله جالب توی وبلاگش نوشته بود که من بعد مدتها بعد خوندنش تونستم بفهممش و یا به عبارت بهتر لمسش کنم و درکش کنم:
اگر آزادیت را درک کنی برای همیشه اسیرش خواهی ماند
ممنون
همینطوره
نمیشه که نباشه
باید باشه
باید
آره
کم کم منم دارم باهاش برخورد می کنم.
برخورد نزدیک از نوع سوم!
احساس مسئولیت...شایدم نه!